من...تو ...هیچگاه ما

من از تمامیت ارضی یک عشق سخن می گفتم

بر فراز ویرانه های قلبم.

 ویرانه هایی حاصل از تهاجم ناگهانی چشمانت!

 و چه کودکانه دروغ می گفتم

 که شهر در امن و امان است!!!

 

سهم من از شب........

سهم من از شب

 

                    شاید

 

                همان ستاره ای باشد

 

                            که همیشه پنهان است

 

                        همیشه

 

                              همیشه

 

                                      همیشه

 

و یا به قول قاصدکها

 

                     ستاره ی من

 

                                      همان است

 

                                                که پیدا نیست .

 

پیدا نیست یا پنهان چه فرقی می کند ، درد این است که نیست که نخواست باشد . همین . سر ِ،خط .

 

تا نزدیکهای صبح خروس خوان خیره به آسمان بودم . اولش ابر بود ابر و ابر . و من چقدر دلم تنگ تو بود . به آسمان نگاه می کردم و دعا و دعا و دعا .

باد که آمد انگار ابرها تکان خوردند و ماه بود و ماه و چند ستاره اما ستاره من خودش را پنهان کرده بود ، شاید من اشتباه میکنم و اصلاً در آسمان خدا ستاره ای ندارم . شاید ، نمی دانم .

 

و من باز بیدار خواهم ماند و خیره به آسمان شاید که دلش ....نمی دانم دلش که برای من نمی تپد که آرزو کنم شاید روزی دلش برایم تنگ شود . اما بیدار می مانم . که دل من همیشه تنگ اوست .

 

 

آتش خشم پر از قهر تو می گفت : برو

 

                                   جذبه ی چشم پر از مهر تو می گفت : بایست .





بی مخاطب خاص

سهم من از تو...

در گهواره سکوت شب تاب میخورد

ستاره ای که دیشب مرد

ستاره ای که فردا

در دل من

در فرداهای بعد...

دستم را بگیر

در بیراهه زمان

مرا

به انتظاری بیهوده مسپاررررررررررر....

من به هنگام شکوفایی گل ها در دشت ،

باز بر خواهم گشت ،

تو به من می خندی

من صدا می زنم :

ــ " آی !

باز کن پنجره را !

ــ پنجره را می بندی

سکوت..

با شب خلوت به خانه می روم

گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند

خلوت شب آنها را دنبال می کند

و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید

من او را به جای همه بر می گزینم

و او می داند که من راست می گویم

او همه را به جای من بر می گزیند

و من می دانم که همه دروغ می گویند

چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل

بر گزیننده ی دروغها

صدای گامهای سکوت را می شنوم

خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند

سکوت گریه کرد دیشب

سکوت به خانه ام آمد

سکوت سرزنشم داد

و سکوت ساکت ماند سرانجام

چشمانم را اشک پر کرده است 

چند روزی نبودم ....

ولی انگار شما هم چند روزی نبودید!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟



































بی مخاطب خاص

بیخیال زندگی...

 


دل شکسته ام از تکرار حادثه ها به دنبال مرهمی هستم تا رد پای زخمی را بزدایم. می خواهم فاصله ها را به فراموشی بسپارم و امید را به خانه ی کوچک قلبم دعوت کنم. اولین امید من آن وجود پاک توست و آخرین امید من نگاه توست....

 شاید روزی کسی را که با تو خندیده باشد از یاد ببری اما هرگز کسی را که با تو اشک ریخته است از یاد نخواهی برد

 ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته یک سینه غرق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته امشب خیال دارم تا صبح گریه کردن شرمنده‌ام خدایا امشب دلم گرفته خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته ساقی عجب صفایی دارد پیاله تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است


در شعرهایم به دنبال شانه هایت می گردم تا سرشانه هایت را خیس گریه کنم. در شعرهایم به دنبال دستانت می گردم که آتش می گیرند تا این شعر را بخوانند. و به دنبال چشمانت که از مهتابی آبی می نگرند مرا و میان دلتنگی و باران بی قرارند. باران بهانه است دلم بی قرار توست*...

 





بی مخاطب خاص

کاش

کاش کسی توی دلمون پا نمیذاشت.

کاش اگه پا میذاشت دلمون رو تنها نمیذاشت.

کاش اگه تنها میذاشت رد پاشو رو دلمون جا نمیذاشت.

 





بی مخاطب خاص

 

نمیدونم چی بگم؟

روی تخته سنگی نوشته شده بود:اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

 من هم زیر آن نوشتم:باید صبر کند .

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته ی من کسی نوشته بود:اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

من هم با بی حوصلگی نوشتم:بمیرد بهتراست.

 برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم.انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد.اما

زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم








بی مخاطب خاص

 

پشت شیشه باد شبرو جار می زد
برف سیمین شاخه ها را بار میزد
پیش آتش
یار مهوش
نرم نرمک تار میزد
جنبش انگشتهای نازنینش
به چه دلکش
به چه موزون
نقشهای تار و گلگون
بر رخ دیوار میزد
موجهای سرخ می رفتند بالا روی پرده
بچه گربه جست می زد سوی پرده
جامهای می تهی بودند از بزم شبانه
لیک لبریز از ترانه
توله ام با چشمهای تابناکش
من نمی دانم چها می دید در رخسار آتش
لبرهای سرخ و آبی
روزهای آفتابی
چون دل من
 پنجه نرم نگار خوشگل من
بسته میشد باز یشد
جان من لرزنده از ماهور و شهناز می شد
چشمهایم می شدند از گرمی پندار سنگین
پلکها از خواب خوش می امدند آهسته پایین
با پر موزیک جان می رفت بیرون
در بهشتی پاک و موزون
ای زمین ! بدرود تو
ای زمین ! بدرود تو
سوی یک زیبایی نو
سی پرتو
دور از تاریکی شب
دور از نیرنگ هستی
رنج پستی
تیره روزی
کشمکش دیوانگی بی خانمانی خانه سوزی
دارد این جا آشیانه
آرزوی پاک و مغز کودکانه
 آرزوی خون و نیروی جوانی
دارد اینجا زندگانی
دور از هم چشمی شیطان و یزدان
 دور از آزادی و دیوار زندان
دور دور از درد پنهان
دور ؟ گفتم دور ؟ گفتم سوی خوشبختی پریدم ؟
پس چرا نا گه صدای توله خود را شنیدم
چشمها را باز کردم آه دیدم
یار رفته
تار رفته
آن همه آهنگ خوش از پرده پندار رفته
بر درخت آرزوی کهنه من خورده تیشه
نو نهال آرزوی تازه ام شل شد ز ریشه
پشت شیشه
باز برف سیم پیکر شاخه ها را بار می زد
باز باد مست خود را بر در و دیوار می زد
در رگ من نبض حسرت تار می زد








بی مخاطب خاص

بد نبود اگه به هم...

بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم
در بحبوحه خنده به غم فکر کنیم
بد نیست اگرخانه ما سیمانی است
به خشت و گل و نفوذ نم فکر کنیم
هر وقت زیادمان دلی میشکند
بد نیست که یک لحظه به کم فکر کنیم
من عاشق و تو هر که در این عصر غریب
بد نیست اگر کمی به هم فکر کنیم







بی مخاطب خاص

فراموش میشوی؟؟؟؟

پیراهن کبود پر از عطر خوش را
برداشتم که باز بپوشم پی بهار
دیدم ستاره های نگاهت هنوز هم
در آسمان آبی آن مانده یادگار
آمد به یاد من که ز غوغای زندگی
حتی تو را چو خنده فراموش کرده ام
آن شعله های سرکش سوزان عشق را
در سینه گداخته خاموش کرده ام

غمنامه

 


گویند خدا همیشه با ماست

ای غم نکند تو هم خدایی؟؟؟؟







بی مخاطب خاص

گلایه

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت.

به دیوار گفتم که در بشنود






بی مخاطب خاص

ردپا


 رد پایم را ،

   در آن دوردست ها ،

   می بینی ؟!

 

   گفتم : " مرا با خود ببر ! "

  

   گذشتی . . .

 

   دور دست ها را ببین !

  

   رد پای من است ،

   که در پیچ جاده ،

   جا مانده ! 




بی مخاطب خاص

انتظار

در ایستگاه هایِ منتظر ،    

   آرام می نشینم - پر ِ اضطراب ِِ دیدار -

 

   بی آنکه بدانم ،

   برای به من رسیدن ، 

   گام هایت رو به قحطی رفته است

 

   بی آنکه بدانم ،

   تو ، نخواهی آمد . . .

 

 


بی مخاطب خاص

نیستی...

 
اینجا!
اکنون که تو نیستی
لب روی لب خودم گذاشتم
 
 
دستان عرق کرده ات را که رها کردم!
نسیم نوازشگر دستانم شد...




بی مخاطب خاص

بی خیال




بی مخاطب خاص

شعر من...

پوستم می ترکد
بس که لبریز توام
تو بهار سبز من
من چو پاییز توام

تو برای آمدن
نفسی تازه بکن
غم شب های مرا
باز اندازه بکن

تو که باران منی
من کنون چتر توام
گل خوشبوی منی
من پر از عطر تو ام

تو پرنده ای و من
پر پرواز توام
تو سکوت مبهمی
من چو آواز تو ام

شعر من تویی تویی
من فقط ساز توام





بی مخاطب خاص

شاید این جمعه بیاید شاید

خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم

می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند

می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم

کی و کجا ...؟

با همه ی لحن خوش آوائیم
در به در کوچه ی تنهائیم

ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پرشورتر

کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این غافله را کم کنی

کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایه ی ما می شدی

هر که به دیدار تو نائل شود
یک شبه حلال مسائل شود

دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی من را عطشی دست داد

نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت

نام تو آرایه ی جان من است
نامه ی تو خط امان من است

ای نگهت خاستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب

پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوام به رخت بنگرم

ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده ی دیدار ما

زمانی که عاقل با انگشت به ماه اشاره میکند .

دیوانه به نوک انگشت او می نگرد.

 

رفتن تو..

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن
ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن
گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو
چشمهایم بی تو بارانی ست حرفش را نزن
آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو
راهمان با اینکه طولانی ست حرفش را نزن
دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا
دل شکستن کار آسانی است حرفش را نزن
خورده ای سوگند روزی عهد ما را بشکنی
این شکستن نا مسلمانی ست حرفش را نزن
حرف رفتن می زنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن





بی مخاطب خاص

با تو..

غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم
چشمهایم خیس از باران اشک و انتظار
من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟
می روم قلب تو را پیدا کنم
برق چشمان تو را معنا کنم
می روم شاید که در دشتی بزرگ
معنی عشق تو را پیدا کنم
می روم تا با نگاه گرم تو
این دل دیوانه را شیدا کنم
می روم عاشق شوم همچون نسیم

غنچه های عشق را تا وا کنم




بی مخاطب خاص

خدا را دیدم.......

من خدا را دیدم
شبی از شبها بود
ماه پیدا بود...
غصه ی روز گذشته
در دلم غوغا بود
یکنفر گفت مرا
که خدا دوست ندارد تو را!
که اگر داشت تو هم میدیدی
وای خدایا!تو چرا دوست نداری مرا؟!
گریه کردم و با آب دو چشم
یک وضو بستاندم
و نمازم خواندم
و سخن ها گفتم
و خدا ساکت بود
و تماشا می کرد
"راست می گفت خدایا
تو چرا دوست نداری مرا؟"
گریه کردم خوابم برد
و خدا را دیدم
که تماشا می کرد
بار اول بود که من می دیدم
و چه زیبا بود
چشم ها می دیدند
اما کاش سخن می گفتم
که می گفتم:این همه زیبایی
وای خدایا من چرا نابینا؟
هیچ نگفتم اما
او شنید!!!!
خوابم از چشم ربود
باز چشم ها می دیدند
یکسره تاریکی و غم بود و گناه
چشم ها مسخ...تباه
آن کسی کو گفت مرا
که خدا دوست ندارد تو را
من بدیدم او را
دل اوپنهان بود
پشت چشمان سیاهش
و فقط من دیدم
آنهمه تاریکی...آنهمه زشتی را...
معنی چشم که او گفت همین بود؟!!
چشم یعنی آنکه:پشت اوپنهان است همه ی تاریکی
روزگاری یادم هست
کودکی بیش نبودم
مادرم راپرسیدم
چشم یعنی چه؟!
گفت:دخترم!چشم ها آینه اند
که بیابی دل را
و ببینی که چه زیباست !!!
دل این آدم ها
ولی اما حالا
وای خدایا من نمی خواهم که ببینم
چشم های کورم را
از تو می خواهم...از تو می خواهم...
چه شبی بود آن شب
صبح که شد
چشم ها بگشودم
وای خدایا شکرت!!
من نمی دیدم آن همه زشتی را
حالا هر شبم می گذرد
به خیال آن شب
من خدا را دیدم
چه تفاوت دارد که ببینم یا نبینم
دل آدم ها را.......

در نبودت........

زمستان سرد از راه رسید
پاهایم یخ بست
تو را خواستم
تو نبودی
-
برف بارید
همه جا سفید پوش شد
سرما به رگهایم زد
تو را خواستم
تو نبودی
-
خون درون رگهایم منجمد شد
استخوانهایم داشت خرد میشد
تو را خواستم
تو نبودی
-
فریاد زدم
دستم را به آسمان پرتاب کردم
باران بارید
در میان قطره های باران جستجو کردم
تو را خواستم
تو نبودی
-
باران شدت گرفت
من ذره ذره در آب فرو میرفتم
تو را خواستم
تو نبودی
تو نبودی

تو نبودی





بی مخاطب خاص