خواهر جون خوبی؟
باز هم از کسی ضربه خوردم که اصلا فکرشو نمیکردم.
به کی دیگه میشه اعتماد کرد.؟؟؟؟؟
دلم برات تنگ شده..........
واسه نصیحت های شما.....
بیابان را، سراسر، مه فرا گرفته است.
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته
لب بسته
نفس بشکسته
در هذیان گرم عرق می ریزدش آهسته
از هر بند.
بیابان را سراسر مه گرفته است. [ می گوید به خود عابر ]
سگان قریه خاموشند.
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم. گل کو نمی داند. مرا ناگاه
در درگاه می بیند. به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهد گفت:
بیابان را سراسر مه گرفته است... با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پائید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند
بیابان را
سراسر
مه گرفته است.
چراغ قریه پنهانست، موجی گرم در خون بیابان است.
بیابان، خسته لب بسته نفس بشکسته در هذیان گرم مه عرق می ریزدش
آهسته از هر بند ...
چرا ما همیشه غم و غصه مونو میاریم و با بقیه تقسیم میکنیم ؟
چرا همیشه درد و رنجهامون تو روز روشن یادمون میوفته ؟
و چرا وقتی میخندیم ... وقتی حالمون خوبه ... وقتی شادیم ...
یاد دوستهای وبلاگیمون نمی افتیم ؟
چرا لبخند هامون رو ترجیح میدیم تو تاریکی بزنیم ؟
و گریه و ناله هامون رو تو روز روشن ؟
واقعاْ چرا ؟....
خودم از همه تون بدترم .... میدونم ... !
ولی دیگه تموم شد .......!!! از این به بعد سعی میکنم غمی تو کار نباشه ...!
البته اگه بزارن ....!
وقتی نیستی خونمون با من غریبی می کنه
دل اگه میگه صبورم خود فریبی می کنه
صدای قناری محزون و غم آلود میشه
واسه من هر چه که هست و نیست نابود میشه
وقتی نیستی گل هستی خشک و بیرنگ میشه
نمیدونی چقدر دلم برات تنگ میشه
وقتی نیستی گلای باغچه نگاهم می کنن
با زبون بسته محکوم به گناهم می کنن
گلا میگن که با داشتن یه دنیا خاطره
چرا دیوونگی کردی و گذاشتی که بره
وقتی نیستی همه پنجره ها بسته میشن
با سکوتت تو خونه قناری ها خسته میشن
روز واسم هفته میشه
هفته برام ماه میشه
نفسام بیاد تو یکی یکی آه میشه ....
صفای اشک و آهم داده این عشق
دل دور از گناهم داده این عشق
دو چشمونت یه شب آتیش به جون زد
خیال کردم پناهم دادی ای عشق
چنون عاشق چنون دیونه حالم
که می خوام از تو و از دل بنالم
هنوزم با این دیوونه حالیم
یه رنگم صادقم صافم زلالم
تو که عشق و تو ویرونی ندیدی
شب سر در گریبونی ندیدی
نمیدونی چه دردی داره دوری
تو که رنگ پریشونی ندیدی
گله کردی چرا می نالم از درد
دیگه این ناله ها درد خودم نیست
چنون عاشق چنون دیوونه حالم
که می خوام از تو از دل بنالم
هنوزم با همین دیوونه حالی
یه رنگم صادقم صافم زلالم
امشب از اون شباست که من دوباره دیوونه بشم
تو مستی و بی خبری اسیر میخونه بشم
امشب از اون شباست که من دلم می خواد داد بزنم
تو شهر این غریبه ها دردم و فریاد بزنم
دلم گرفت از آسمون هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقدر غمه دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی بسه بهت هر چی بگم
من به زمین و آسمون دست رفاقت نمیدم
از این همه دربه دری قلب من قیامته
چه فایده داره زندگی این انتهای طاقته
از اینهمه دربه دری دلم رسیده جون من
به داد من نمیرسه خدای آسمون من
ما چـون زدری پا کشیــــدیم کشیــــدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشــه ی هر بام پریدیم پریدیم
رم دادن صیــــد خـــــود از آغـــاز غلط بود
حالا که رمانــدی ، رمیدیم رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضـــه ی خلد است
انـگار که دیدیم و ندیدیـم ، ندیدیـم
صــد باغ بهـار است وصلای گــل گلشن
گر میــوه ییک باغ نچیدیم نچیدیم
سر تا بقــــدم تیر دعاییــــم و تو غافــــل
هانواقفدم باشرسیدیم،رسیدیم
نمیدونم الان کجاست؟
شما خبری از اون ندارین؟
آنشرلی رو میگم
چقدر فکرتون خرابه
دلم براش یه ذره شده
چند روزی هست که خیلی سرم شلوغه .
دیگه فرصت نمیکنم آپدیت کنم.
به بزرگی خودتون ببخشید.
اگه یه کمی هم کمک کنید ممنون میشم .
شعری .متنی.دست نوشته ای ....یا هر چیز دیگه.
بفرستید .مرسی
وقتی چیزی واسه گفتن ندارم من چی بگم؟
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم
که بدونم لایق تو......
تولدت مبارک خواهر جووووووووووووون
البته فکر کنم چند روز پیش بوده .ولی ما وظیفمون بود تبریک بگیم
مرسی و بای
تحمل کن عزیز دل شکسته
تحمل کن به پای شمع خاموش
تحمل کن کنار گریه من
به یاد دلخوشیهای فراموش
جهان کوچک من از تو زیباست
هنوز از عطر لبخند تو سرمست
واسه تکرار اسم ساده تو ست
صدایی از منه عاشق اگر هست
منو نسپار به فصل رفته عشق
نذار کم شم من از آینده تو
به من فرصت بده گم شم دوباره
توی آغوشه بخشاینده تو
به من فرصت بده برگردم از من
به تو برگردمو یار تو باشم
به من فرصت بده باز از سر نو
دچار تو گرفتار تو باشم
به من فرصت بده باز از سر نو
دچار تو گرفتار تو باشم
نذار از رفتنت ویرون شه جانم
نذار از خود به خاکستر بریزم
کنار من که وا میپاشم از هم
تحمل کن، تحمل کن عزیزم
به من فرصت بده رنگین کمون شم
از آغوش تو تا معراج پرواز
حدیث تازه عشق توام من
به پایانم نبر از نو بیآغاز
نوشته های من هیچ ربطی به احساسات و احوالات روزمره و عواطف من نداره .!!!!!!!!
برای هزارمین بار دارم میگم
عشق را وارد کلام کنیم
تا به هر عابری سلام کنیم
و به هر چهره ای تبسم داشت
ما به آن چهره احترام کنیم
زندگی در سلام و پاسخ اوست
عمر را صرف این پیام کنیم
عابری شاید عاشقی باشد
پس به هر عابری سلام کنیم
وقتی نه دلیلی برای گفتن هست
و نه گوشی برای شنیدن ...
وقتی سکوتم را التماس میکنی
و وادارم میسازی به خاموش ماندن ...
وقتی چشمانت را میبندی وبا تمام قوا
مرا به اعماق تاریکی هل میدهی ...
دیگر چیزی باقی نمی ماند . نه از من نه از سکوت نه از تاریکی نه از خاموشی .
خیالت راحت !
قدمم مسافت را در کوچه ها لگد مال می کند
جهنم درونم را .اما چاره چیست؟
یک تصویر که میتواند تصویر من باشد یا نباشد،
_ تصویری دیگر که نگاه توست.
یک رؤیا که میتواند واقعیت شود یا نشود،
یک دست که میتواند انتخاب کند یا نکند،
یک تردید ...
یک قاب خالی
که تصویر من نیست،
تقدیر توست.
...گویا تمام این خیابانها را
برای سوت زدنهای من کشیده اند
در آخر زمین ،
آهسته راه برو
آنجا نبض زمین و من
یکی است !!!
همان یک لحظه
تمام دستها متروکه شد
که تو ...
چراغ را برداشتی ...
تمامی اندوه این روزهایم اینست :
تورا چطور یاد کنم ،
که سزاوار تو باشد ؟
نازنین ...
می خواستم برایت هدیه ای بفرستم
نسیم گفت: مرا بفرست. تا موهایش را نوازش کنم.
باران گفت : مرا بفرست. تا صورتش را بشویم و اشکهایش را پاک کنم
ناگهان قلبم گفت: مرا بفرست تا دوستش داشته باشم
و تو همه وجودم شدی
آه اگرروزی نگاه تو، مونس شبهــای من باشد
قلعه ی سنگین تنهایی، چهاردیـوارش زهم پاشد
آه اگردستان خوب تو، حامی دستــــان من باشد
قلعه ی سنگین تنهایی، چهاردیـوارش زهم پاشد
قلعه ی تنهایــی ما را، دیودربنــدان خود کرده
خون چکدازناخن این دیوار،جان به لبهای من آورده
آه اگرروزی صدای تو، گوشه ی آواز من باشد
قلعه ی سنگین تنهایی، چهاردیوارش زهم پاشد
آه اگردیروزبرگردد، لحظه ای امروز من باشد
قلعه ی سنگین تنهایی ، چهاردیوارش زهم پاشد
اگه دستام خالی باشه وقتی باشم عاشق تو
غـیر دل چیـزی ندارم که بـدونـم لایـق تو
دلمـو از مال دنــیا به تو هـدیـه داده بودم
باتمـوم بـی پناهی ، به تو تکیه داده بودم
هر جا بودم با تو بودم،هر جا رفتم تو رو دیدم
تو سبـک شدن تـو رویـا، همـه جـا به تـو رسیدم
اگه احساسمو کشتی ،اگه از یاد منو بـردی
اگه رفتی بی تفاوت، به غریبـه دل سـپردی
بدون اینو که دل من شده جادو به طلـسمـت
یکی هست اینوردنیا که تویادش مونده اسمت
به نام خدا
موضوع انشاء : هر چه دل تنگت میخواهد بگو .
این انشاء را دل تنگم می نویسد و میخواهد بگوید هر آنچه را که در دل دارد .
دل تنگ من دلش یک کوه میخواهد تا سرش را بر روی شانه های کوه بگذارد و گریه کند .
دل تنگ من دلش یک خانه کوچک با پنجره هایی رو به خدا می خواهد . دل تنگ من میخواهد آن خانه حوض هم داشته باشد . ماهی قرمز هم توی حوض باشد .
دل تنگ من یک خانه با درخت سیب و انار و نارنج دلش میخواهد . دل تنگ من دلش میخواهد آن خانه پشت بام هم داشته باشد تا بعضی از شبها که دلش برای ماه تنگ میشود رختخوابش را رو به ماه پهن کند و تا صبح در گوش ٍ ماه پچ پچ کند .
دل تنگ من دلش میخواهد در آن خانه همه دور هم باشند حتی پدر بزرگ و مادربزرگ . دل تنگ من دلش میخواهد که عاشق باشد و دوستش داشته باشد . آخر دل تنگ من او را دوست دارد اما می ترسد به او بگوید که او جان من ترا میخواهم دوست داشته باشم اما می ترسم تو مرا دوست نداشته باشی . آخر در آسمان تو ستاره زیاد است اما در آسمان من فقط یک ماه است .
دل تنگ من دلش میخواهد سوار اسب بشود چون اسب سواری را هم دوست دارد اما تنهایی می ترسد سوار اسب بشود . کاش او هم بود و با او سوار اسب میشد .
دل تنگ من دوست دارد شاعر باشد و شعر بگوید و قصه هم یه عالمه بلد بشود تا برای کودکان ماه قصه بگوید . تا آنها خوشحال شوند و دیگر گریه نکنند .
دل تنگ من دلش دوست دارد بی کینه باشد و بدی ها را زود فراموش کند و خوبیها را همیشه به یادش بسپارد .
دل تنگ من دلش خیلی چیزها می خواهد که می گویند دیگر در این دوره و زمانه همش کشک است . اما دل تنگ من کشک هم دوست دارد خیلی زیاد .
دل تنگ من دوست دارد تار زدن را یاد بگیرد تا بعضی از شبها که ماه شاعر می شود برای او بنوازد .دل تنگ من دلش یه کتابخانه بزرگ می خواهد خیلی دلش میخواهد .
دل تنگ من دلش میخواهد که یک روز با او به ماه سفر کند چه خوب میشود ماه عسل را با او به ماه برود کاش او بفهمد که دل تنگ من میخواهد دوستش داشته باشد . او بفهم دیگه !
دل تنگ من دلش میخواهد ...........