به تو عادت کرده بــودم ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تـــــازه ای نگاهم از تو روشــــــن
به تو عادت کرده بودم مثل گلـــــبرگی به شبنــــم
مثل عاشقی به غربت مثل مجروحی به مرهــــم
لحظه در لحظه عذاب لحظه های من بی تـــــــو
تجربه کردن مــــــرگ زندگـی کردن بی تـــــــــو
من که در گریزم از من به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب به تو هجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم
خـــلوت خاطره هام رو با تو قسمت کرده بودم
دستمو محکم بگیر!
حالا میتونیم با همدیگه زیر چتر بارون خیس بشیم و سرما نخوریم.آخه کف دستامون هنوز بارونی نشده!!!!
نازنینم!
زیباترین لحظات آسمون از لابلای حصار پنجره ی چشمای قشنگت پیداست.مگه چند بهار دیگه مونده؟
من هم یه روز مثه این درختای پر شکوفه نو عروس بهار عشق میشم .اما میترسم وقتی تور سفید از روی صورتم کنار بره تو رو نبینم!
میترسم یه خزون دیگه بیاد و روز تولدتو از یادم ببره.
دنیا خیلی کوچیکه به همین دلیله که همیشه باید منتظر بود.آخه به دست آوردن هر چیزی یه بهایی داره .
حالا شبها ستاره های سربی آسمونو میشمرم تا خودمو پیدا کنم.روز که میشه قطره های بارون رو....
واسه همینه که کتاب های درسیم ورق نخورده کز کردن گوشه ی کمد!
دستمو رها کن!؟.
مهم نیست که سرما میخوریم.میخوام حقیقتو بدونی.
دستاتو بگیر زیر سقف آسمون.
حالا هر چند تا قطره بارون که تونستی بگیری همون قدر منو دوست داری هر چند تا قطره که نتونستی همونقدر من تو رو.....
به دریا شکوه بردم از شب دشت
وزین عمری که تلخ تلخ بگذشت
به هر موجی که میگفتم غم خویش
سری میزد به سنگ و باز میگشت...
وقتی گوش شنوا نیست
حرف تازه ای ندارم
سر عاشقی نمونده
که به صحرا بگذارم
که به صحرابگذارم
شور شاعرانه ای نیست
غزل و ترانه ای نیست
به لب آینه حتی
حرف عاشقانه ای نیست
هر کسی می پرسد ازمن
در چه حالی در چه کاری
تو که اهل روزگاری
خبر تازه چه داری
می بینن اما می پرسن
چه سوال خنده داری
چشمان مهتاب لحظه به لحظه
غروب برفها را نظاره کرد
اما کوچه در بهت آسمان دیروز ماند ....
هر روز زندگی کردن و با چشمانی آرام دنیا را نگریستن
با همه در آرامش به سربردن و داشتن ذهنی آرام که آشفته نمی شود . . .
در سرما و گرما . در خوشی و درد . در نکوهش و ستایش
از همه ی تعلقات آزاد بودن ایمانی استوار و قلبی مالامال از اخلاص داشتن
در مناظر گوناگون دنیای دگرگون
تنها به خداوند پیوستن
و در او ( پناه ) حقیقی را یافتن . . .
خداوندا تو آرام در کنارم حضور داری و این همه ی نیاز من است .
تو به من می گویی:
قایقی خواهم ساخت .خواهم انداخت به آب.
من به تو می گویم:
قایقی لازم نیست. دل خود دریا کن.
اصلا دوست ندارم بگم قالب نوشته هام چیه
هرچی دوست دارید اسمشو بذار .
مشاجره؟؟؟!!!!!!!!!!!
تو به من می گویی:
شمع را از خانه برون بردن وکشتن.
تا که همسایه نگوید که تو در خانه مائی
من به تو میگویم:
تا سحر منتظر باد صبا می مانیم.
تو به من میگویی:
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
من به تو میگویم:
اینان مرغ هوا را در قفس غرورشان زندانی کردند.
پس خواب......
به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
واژه ای در قفس است
تو به من میگویی: تا شقایق هست زندگی باید کرد.
من به تو میگویم در دیار ما شقایق هم نمیروید.
تو به من میگویی: آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی ، سایه نارونی تا ابدیت جاری است .
سفر پیچک این خانه به آن خانه
من به تو میگویم : خدا با ماست....
شاید خطایی پا به زمین نهاده بود
هر چه از دستم براید میدهم انجام ...افسوس..
که او به تندی لغزش شبنم بر تن خسته ی یک برگ سفر می گیرد.
تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...
امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب
کفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
که به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... !
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید
که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم... کو ؟!
روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری با هم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ،
حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد .
آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد .
دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او را پوشید و رفت .
از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری
آراسته نمایان می شود
جایی زیباتر از بهشت...
در همسایگی خدا... در آغوش فرشتگان...
غرق نور می شوم... در سرنوشتی خلوت...
اعتبار نامم...گواهی بودنم می شود همراه قصه ها...
هم بازی زندگی در هجوم سا یه های آشنا...
در آغوش آ سمان
یه احساس خاصی دارم، احساسی که انگار مال من نیست و نمیتونم نسبت بهش احساس مالکیت کنم. این روزا تو عالم خلسه و ناباوری سر میکنم، میدونم که خودمم اما نیستم! شدم یه جزیره که میشه بهش گفت (جزیره سرگردانی)
انگار شدم یه جزیره تا حالا یه سرزمین شلوغ و پرازدحام بوده؛ اما حالا شده یه جای دنج و ساکت برای آرامش یه نفر، یه آدمی که راهش و گم کرده و ناگزیر از بودن با توئه.
حالا همه هم و غمم شده راضی نگهداشتن تنها آدم زندگیم، آدمی که برای رسیدن به این جزیره خشک و برهوت یه عالمه پارو زده و تا مرز غرق شدن هم پیش رفته؛ کسی که بعد از این همه خستگی نیاز به آرامش و زندگی داره، آخه این مسافر تازه رسیده مزه زندگی آروم و بیدغدغه رو فراموش کرده.
این جزیره سرگردانی درد داره، ترس داره، سونامی داره، حیوونای درنده داره، تنهایی داره، خستگی داره...
اما خورشید، ماه، سبزی و طراوت، سکوت و آب و هوای این جزیره پیشکش مسافر خسته و درمونده است، مسافر آسمونی من که اومده تا دنیای این جزیره رو سبز کنه سبز سبز سبز.
خیلی سخته که آدم نتونه به موقع به عهدش وفا کنه.
خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میدونم که هرچه دیده بیند دل کند یاد .
ولی من نمیخوام مشکلاتم به مشکلات شما اضافه بشه .
فقط آرزوی بهترین لحظات رو برای شما دارم.
همیشه و همه جا موفق و موید باشی.
جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند
به شکل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او به شیوه باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر می شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه یک سطل آب تازه شدیم
و ابرها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم