-
a dreams of Love...
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 18:24
As our time here comes to an end I want to spend every minute awake. It’s different this time. The hatred, the envy the negativity the disputes, the dislike, the disgust, the detestation has all been replaced with one thing. This is something indescribable and too immense to write about. It has taken over. It is...
-
نیمه ی گمشده...
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 18:08
نفس در سینه ام حبس است هوس در یک قفس... کودکی در کوچه باز هم نی سواری می کند. من کجا مانده ام؟ در این دلواپسی .سر در گمی . گمگشتگی در خود چگونه می توان فهمید؟ چگونه میتوان احساس کرد؟ از یادداشت های رهگذر
-
اینم یه جورشه...
جمعه 10 فروردینماه سال 1386 09:10
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گرشکوه ای دارم زدل با یار صاحبدل کنم در پرده سوزم همچو گُل درسینه جوشم همچو مُل من شمع رسوا نیستم تا گریه درمحفل کنم اول کنم اندیشه ای تابرگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه مِی اندیشه راباطل کنم زان دو ؛ ستانم جام را آن مایه آرام را تاخویشتن را لحظه ای ازخویشتن غافل کنم از گُل شنیدم...
-
نمونه طراحی های من...
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 17:23
اگه میخوای سایز بزرگتشونو ببینی روی لینک های زیر کلیک کن 1 2 3
-
عروسکی مثل ...
دوشنبه 6 فروردینماه سال 1386 16:54
عروسک قصه ی من گهواری خوابت کجاست قصر قشنگ کاغذی پولک افتابت کجاست بال و پر نقره ای کفتر عشقم و کی بست ایینه ی طوطی منو سنگ کدوم کینه شکست صدای عشق من وتو که تلخ گریه اور تو این سکوت قصه ای شا ید صدای اخر بعد از من و تو عاشقی شاید به قصه ها بره شاید با مرگ من و تو عا شقی از دنیا بره عروسک قصه ی من سو ختنه من ساختنمه...
-
سال نو ...هیهات
یکشنبه 5 فروردینماه سال 1386 19:54
خداوندا در این سالی که در پیش است نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای ؛ لیکن در آغاز طلوع روشن سالی ؛ که می آید کمک کن تا رها سازم ز خود من کوله بار یک هزار و سیصد و افسوس هزار و سیصد و اندوه خدایا مهربانم کن تو چشمان مرا با نور خود بگشا تو لبخند رضایت را عطایم کن بفهمان زندگی زیباست خداوندا ؛ تو را سبز ایمان را نشانم ده...
-
به مناسبت بهار...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 12:27
نوروز که قرنهای دراز است بر همه جشنهای جهان فخر می فروشد . نوروز جشن جهان است و روز شادمانی زمین ، آسمان و آفتاب و جوش شکفتنها و شور زادنها و سرشار از هیجان هر آغاز . نوروز همه وقت عزیز بوده ، در چشم مغان ، موبدان ، مسلمانان و همه با زبانی خویش از ان سخن گفته اند حتی دانشمندان که گفته اند : نوروز نخستین روز آفرینش است...
-
تو خوب من..
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 11:52
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست باور کنید که پاسخ آینه سنگ نیست سوگند می خورم به مرام پرندگان در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست در کارگاه رنگرزان دیار ما رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست از بردگی مقام بلالی گرفته اند در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست بهار می...
-
آرزوی من...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1385 11:49
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که چراغ ها و نشانه ها را در ظلمت مان ببیند گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود برای تو و خویش ، روحی که این همه را در خورد گیرد و بپذیرد و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم .
-
به مناسبت سال نو ...کدوم از ما به این چیزا فکر می کنیم؟؟؟
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 18:21
یاد دارم یک غروب سرد سرد. می گذشت از توی کوچه دوره گرد. «دوره گردم کهنه قالی میخرم کاسه و ظرف سفالی میخرم دست دوم جنس عالی میخرم گر نداری کوزه خالی میخرم» اشک در چشمان بابا حلقه بست عاقبت آهی زد و بغضش شکست. «اول سال است؛ نان در سفره نیست ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟» بوی نان تازه هوش از ما ربود اتفاقا مادرم هم روزه...
-
اگه چیزی واسه دیدن...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 19:27
دیدنیها کم نیستند ، من و تو کم دیدیم ! بیسبب از پاییز ، جای میلاد اقاقیها را پرسیدیم... چیدنیها کم نیستند ، من و تو کم چیدیم ! وقت گل دادن عشق به روی دار قالی ، بیسبب حتی پرتاب گل سرخی را ترسیدیم ...
-
هر...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 19:23
هرکه در سینه دلی داشت به دلداری سپررد دل نفرین شده ی ماست که تنها ست هنوز مینویسم از تو و برای تو تا از عشق در دل من امیدی هست . برای زندگی مینویسم تا تنهایی دل از یاد تو پر شود... می نویسم از تو آن هنگام که در غربت چشمهایم غم انتظار را به یادگار گذاشتی اما من فقط می نویسم تا تو و تنها تو نظری به من کنی
-
بی تو ...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 19:13
لحظاتم شده از عطر تو پر، روزهایم بی تو بی معنی است! چشمهایم طلب نور ز دستان تو دارد و نَفَس، می رود ، می آید به امید فردا! کاش میدانستی قلبم کودک است... بی امان پا به زمین میکوبد
-
تصویر یک عبور ...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:50
انگار کسی در خاطراتم دری را گشود. صدای اعتراض در مرا به پشت پنجره کشاند. او از کوچه گذشت و تمام برگهای پاییزی را با خود برد از سر کوچه که پیچید التماس ها یخ بستند و برف بارید... برف بارید و همه جا سپید شد به جای قدم های او.
-
گرچه...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:47
شبیه چلچله ای در نگاه پاییزم که از تداوم فصلی بلند لبریزم در آستانه ی پرواز شکل میگیرد خطوط دلهره در چهره ی غم انگیزم من و همیشه ی فصلی که سرد میگذرد من و همیشه ی اشکی که گرم میریزم به نام روشن فانوسهای چشم به راه مباد با شبح سایه ها بیامیزم اگرچه مبهم وبی آفتاب میگذرم اگرچه چلچله ای در نگاه پاییزم.
-
همیشگی ترین...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:41
گفتی برای همیشه از همیشه چند روز دیگر باقی مانده است؟ و گفتی:هرگز و هنوز هرگز نفهمیدم یعنی چه... حال (هرگز) مرا به یاد تو می آورد و (برای همیشه).
-
پس از این لحظه ها ...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:39
چه لحظه ها که نشستم در امتداد خودم چه دردها که کشیدم از اعتماد خودم چه روزها که به دنبال سایه ام بودم همانکه نیست همیشه در امتداد خودم چه طرح ها که کشیدم به روی بوم غزل ز بازتاب نگاه تو با مداد خودم اگر به مکتب چشم تو معتقد ماندم هزار طعنه شنیدم از اعتقاد خودم به نخ کشیده ام امشب سیاه چشم تو را و سوخت دار و ندارم از...
-
زندگی های تکراری...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:34
دوباره آینه آبادهای تکراری سکوت و تلخی فریادهای تکراری عروس های خیالی کنار حجله ی مرگ در التماس به دامادهای تکراری برای هضم غذاهای مرگ مجبوریم به صرف کردن سالادهای تکراری! و عشق واژه ی پایان زندگی می شد ...و عشق ضربه ی جلادهای تکراری شبیه مزه ی شیرین زندگی هستی و من شبیه به فریادهای تکراری گذشتی از همه اردیبهشت های...
-
روبرویم بایست...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:22
یک لحظه در مقابل چشمان من بایست تکرار کن که معنی این عشق تازه چیست؟ مثل حضور ساده ی چشمان من نجیب یا باز هم دروغ دروغ همیشگی ست؟ وقتی که پشت سادگی چشم های تو حتی مجال گفتن یک عاشقانه نیست وقتی دو گام مانده به عشق آن قدر دلم در کومه های مضطرب انتظار زیست باور کنید اگرچه زمستان گذشته است اما به دستهای بهار اعتماد نیست...
-
و اما...
شنبه 19 اسفندماه سال 1385 22:10
خاطراتم را پشت هفت پستو دلم را توی قدیمی ترین بقچه ی مادربزرگ و انگشترم را...! آه...! دیگر چه فایده...؟ حیاط خانه مان حصار نداشت که گام های تو را دزد برد...!
-
آرزوهای عاشقانه...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 23:11
عشق سراسر وجودم را گرفته و مرا در کوچه های باریک خود به هر سو می کشاند.قلبم می ﭠﭙد و مرا صدا می زند و از من می خواهد که با او در احساسش شریک شوم.از من می خواهد که برای او کمکی باشم تا آرامتر به ضربان درآید با یاد او هر لحظه اشکهایم بر من چیره می شودو یارای مقابله را از من میگیرد آه دل من تو با من چه کردی؟چرا؟ آرامش...
-
جاده...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1385 23:08
همیشه حرفی بود که نا گفته ماند و لبخندی که سفر کرد آینده ها گذشت و ندیدی که این سطر های سیاه به امید دیدار ماند و فزونی این همه واژه از بی نهایت تنها به سه نقطه قناعت کرد ... باور کن ! تقصیر این خطوط موازی نبود تو به انتها نرسیدی این را همه ریل ها می دانند ... " وقتی هر عابر یک ایستگاه باشد "
-
منو تو و دلتنگی...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 15:10
روبرویم نشسته ای و مدام از عشق سخن می گویی ... از لحظه هایی زیبا و آینده ای روشن که با هم و در کنار هم خواهیم ساخت ... دستم را میان دستانت گرفته ای ، تا بحال انقدر به من نزدیک نشده بودی ! برخورد نفس هایت را روی صورتم احساس می کنم . آهسته می گویی : بهار زیباست و زیباتر از بهار تویی . می گویی : عشق من فکر و روح تو را...
-
در کشاکش احوالات روحی...
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 21:27
من رو حم را به بند می کشم با شلاقی از جنس میخهای ترس من بر روحم افسار می بندم افساری محکم از جنس چرم احتیاط و می کشمش ، همچون کشیدن افسار اسبی وحشی ! من روح سرکشم را با قدرت عقل ، رام می کنم و قلاده ای بر گردنش می اندازم ، از جنس عرف ... و اورا کشان کشان پشت سر غرور و تعصبم می برم روح خسته ام ، بیجان بر روی زمین ردی...
-
دوست بدارید عشق بورزید
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1385 21:24
دوست بدارید ای همه مردم در این جهان به چه کارید؟ عمر گرانمایه را چگونه گذارید؟ هر چه به عالم بود اگر به کف آرید هیچ ندارید اگر که عشق ندارید و ای شما دل به عشق اگر نسپارید گر به ثریا رسید هیچ نیرزید عشق بورزید آه، ای خدای قادر بی همتا از دیدگان روشن من بستان شوق به سوی غیر دویدن را لطفی کن ای خدا و بیاموزش از برق چشم...
-
بی شرح و توضیح...
یکشنبه 13 اسفندماه سال 1385 21:26
باز باران با شکایت می خورد بر بام این دل وای بر من وای بر تو وای بر دل شــــرط عشق است که از دوست شکــــایت نکـنند لیـــــکن از شــــوق حــــکایت بــــه زبــــان می آیی چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشایی است......
-
بی خیال...
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 15:05
دوباره رفتیو موندم با یه قاب عکس خالی خودتو مثل همیشه باز بزن به بی خیالی من تو فکر با تو موندن تو همش به فکر رفتن بی تو تعریفی نداره روزای تنهایی من حتی ساعت رو دیوار داره خوابتو می بینه تو که نیستی حال و روز منو این خونه همینه کوچه ی خاطره ها رو پرسه میزنم دوباره پسر شب و صدا کن دختر ماه و ستاره پا گذاشتی روی قلبم...
-
قابل توجه دوستان...
شنبه 12 اسفندماه سال 1385 00:49
سلام سو ء تفاهم نشه عزیزان آیدی من بلوک شد آیدی جدید من اینه : Fasle.zemestan@yahoo.com
-
کلام دل...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 16:33
TO LIVE IS TO DIE When a man lies he murders Some part of the world These are the pale deaths which Men miscall their lives All this I cannot bear To witness any longer Cannot the kingdom of salvation Take me home زندگی مرگ است آنگاه که انسانی دروغ می گوید بخشی از جهان را به قتل می رساند اینها مرگهای کمرنگی هستند که...
-
جستجوی بیهوده خاطرات...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 08:52
در گذر از کوچه ها ،رویاها زیستن آغاز می کنند ، و نبض کوچه ها را به خروش در می آورند ، و چشمان ذهن به جستجو می پردازد و سنگ هایی را می یابد که روزی بر جسمش فرود آمده ، آنها را به تمامی به خاطر دارد تو گویی که بخشی از خود را در کوچه ها پراکنده است، آنگاه خشم هایش را به یاد می آورد ، خشم بر این بیهودگی ، ریشه ها را یافته...