-
شتابان میروم اما...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 08:35
چه گریزیست ز من؟ چه شتابیست به راه؟ به چه خواهی بردن؟ در شبی این همه تاریک پناه؟ مرمرین پله آن غرفه عاج! ای دریغا که زمان بس دور است لحظه ها را دریاب... چشم فردا کور است
-
بوی ماه نو...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 08:18
باز دلم تنگ لحظه های راز و نیاز است دلم ، دل تنگ از غصه های پر ز راز است **** بوی آش داغ و نون تازه بوی شیر داغ و خرمای تازه کوچه ها با یه حس تازه می کشن منو با پای پیاده بازم چراغ تکیه ها روشن شده از سبزه ها هر جایی که میری پر ز شور تو خیابوونای ما پر ز نور آه .. چه بویی گرفته فضای کوچه باز محله های شهرمون خیلی شلوغه...
-
نجوا...
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1385 08:08
در برگچه های کاغذ ، با قلم دل رنگ عشق می نوشت به نجوای روشن بخش دل گوش میداد روح افزا و زیبا ، به یاد گل های نیلوفر ، یاس وحشی آه ... کاش در آن نوشته ها جای داشتم کاش برایم می نوشت ، اما باز دوستش دارم میدانم دوستم دارد ، اما چرا هیچ زمان نمی آید که بگوید : دوستم دارد آه چه قدر حرف هایش تسکینم میدهد کاش میدانست چه قدر...
-
فقط واسه خاطر یه نفر برگشتم...
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 21:06
تا خواستیم ، خدا را ببینیم خدا را در دیدار آسمان یا خاکی بر زمین نشانمان دادند تا خواستیم ، از خدا گله کنیم خدا را در قلبمان نشانه گذاشتند که ای .. خاموش ، خدا قهار است تا خواستیم ، نگین آسمان را با اشک بشوییم اشک را خشکاندند که وای بر تو اشک قدرت از جای دگر دارد تا خواستیم، از خود بگوییم گوشی را همراه خود ندیدیم و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 10:00
-
هشدار...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 23:55
وصیت نامه ام به شرح زیر می باشد : قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتککاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب...
-
خداحافظ...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 11:50
خوردم قسم تا بعد از این با چشم باز عاشق شوم حالا که آمد دیگری من میروم من میروم خداحافظ خداحافظ حالا که دست دیگری برهم زده دنیای ما حالا که برهم میخورد آرامش فردای ما خداحافظ خداحافظ ای تکیه گاه ناتوان از ناامیدی خسته ام از بیم فرداهای دور بار سفر را بسته ام گفتی که در سختی و غم پشت و پناه من شوی در کوره راه زندگی...
-
مرگ خاموش...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 11:02
هنوز روی درختا فقط جای کلاغه گلا پرپرن ای وای یه دیوونه تو باغه دلم یک گل آتیش تنم کوره ی داغه ولی تو همه دنیا دریغ از یک چراغه از اون گوشه دنیا به این گوشه رسیدم نگین دنیا قشنگه قشنگی شو ندیدم هنوز غم تو وجودم عذاب سینه سوزه نگین گریه رو بس کن نگین دنیا دو روزه کدوم ناله شب گیر کدوم ورد شبونه کدوم طلسم و جادو دعای...
-
چه باید گفت؟؟؟...
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 10:46
یه بار جستی دلکم دو بار جستی دلکم با پر شاپرکی چه زود شکستی دلکم هر کی اومد تو زندگیم نشد که عاشقش بشم هیچ کی دلم رو خون نکرد که من شقایقش بشم قدیم ندیما دل من به یه جا پابند نمی شد فریب چشمک نمی خورد اسیر لبخند نمی شد اما یکی تازگیا داره دامو بند می کنه کم کم کم یواش یواش داره منو پابند می کنه توی خلوت دلم دختری...
-
زمان فرا رسیده...
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 21:05
امروز فهمیدم که خدا منو فراموش کرده از امروز دیگه مطمئنم. من مردم . امروز خسته شدم امروز می خوام دنیا رو بی خیال شم من خیلی عذاب دیدم من حقم این نبود از همون بچگی حسرت همه چیز رو تو دلم می ذاشتم الان دیگه پر شده جای خالی توش پیدا نمیشه باور کن امروز دیگه جونم به لبم رسیده از جونم سیر شدم. مگه میشه یکی این همه بد شانس...
-
یادگاری از دوستم...
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 19:53
همه نگاه ها بر روی قطره اشکی است که از دامن یک ابر غصه دار میچکد . اما چرا هیچ قطرات باران ابر ها دیدگان مرا نمیبیند ؟ چرا هیچ کس برای غربت نگاهایمان دل نمی سوزاند ؟ آیا این مردم همه به قول فروغ عزیزم همانند همان عروسک کودکی هستند که به هنگام تمام شدن کوکشان ناگهان دیدگانشان بی فروغ و لب هایشان خاموش می شود؟ اما می...
-
کمکم کردی؟...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 08:22
باز می بارد برف چیزی در دلم می فشارد قلبم را همه میگویند :چیزی نیست. مجنونی یا عاشق . اما من هم با تکرار رویایت زنده ماندم. دیگر طرح لبهایت را چشم بسته میزنم بر لوح وجودم اما باز می نشیند بر سر ایوان خیالم سایه غمهایت چشم هایم خسته . دستهایم بسته. قلب هم شکسته تو بگو من چه کنم؟؟؟
-
رؤیای روزانه ...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 00:43
آنچنان خستهام که وقتی تشنهام با چشمهای بسته فنجان را کج میکنم و آب مینوشم آخر اگر که چشم بگشایم فنجانی آنجا نیست خستهتر از آنام که راه بیفتم تا برایِ خود چای آماده سازم آنچنان بیدارم که میبوسمت و نوازشت میکنم و سخنانت را میشنوم و پسِ هر جرعه با تو سخن میگویم و بیدارتر از آنَم که چشم بگشایم و بخواهم تو...
-
اما من هنوز...
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 00:34
هر چی می خوام برات بگم قصه ی دل واپسیه هر چی نثارت بکنم یه آسمون بی کسیه قصه تو قصه من قصه با تو بودن قصه با هم بودن قصه عاشق بودنه حرفای ما هر کلمه اش از عاشقی سرودنه نمی دونم یادت میاد روزایی که قصه نبود حیف که همیشه این روزا خاطره میشه خیلی زود خیلی زود یادش بخیر روزایی که شعرای من مال تو بود دست من از تو می نوشت...
-
تو فرود آی برف تازه ٬ سلام ! ...
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 09:09
-
زیر گنبد کبود ! ...
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 09:03
زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود * روزگار رو به راه بود هیچ چیز نه سفید و نه سیاه بود با وجود این مثل اینکه چیزی اشتباه بود * زیر گنبد کبود بازی خدا نیمه کاره مانده بود واژهای نبود و هیچکس شعری از خدا نخوانده بود * تا که او مرا برای بازی خودش انتخاب کرد توی گوش من یواش گفت : «تو دعای کوچک منی» بعد هم مرا مستجاب...
-
تنهای منظره ! ...
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 09:01
کاج های زیادی بلند . زاغ های زیادی سیاه . آسمان به اندازه آبی . سنگچین ها ٬ تماشا ٬ تجرد . کوچه باغ فرارفته تا هیچ . ناودان مزین به گنجشک . آفتاب صریح . خاک خشنود . چشم تا کار می کرد هوش پاییز بود . ای عجیب قشنگ ! با نگاهی پر از لفظ مرطوب مثل خوابی پر از لکنت سبز یک باغ ٬ چشم هایی شبیه حیای مشبک ٬ پلک های مردد مثل...
-
فقط با تو من منم...
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1385 16:55
بده دستاتو به من تا باورم شه پیشمی میدونم خوب میدونی توی تارو پود و ریشمی توکه از دنیا گذشتی واسه یک خنده من چرا من نگذرم از یه پوست و اسخون به اسم تن تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم ممنونم اجازه دادی با تو زندگی کنم نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی توی این کابوس درد رویای مهربونمی
-
خوب ببینید نه اینکه فقط ببینید...
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1385 23:13
درسته حق با شما دوستانه ولی مهم ارتباط جسمانی نیست. خیلی از دوستان بر ما گله کردند که این عکسهای به ظاهر مستهجن چیست که در وبلاگ شما به چشم میخورد؟؟؟؟ بابا مگه بقیه دل ندارند؟؟؟ در ضمن این فقط یه عکس بود به مناسبت والنتاین. شما این عکسو جور دیگه ببینید به چشم ... به قول معروف نیمه پر لیوان رو ببینید. منتظر نظرات شما...
-
مداد رنگی...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 22:55
مداد رنگی ات را بردار برای گریه کودکی فقیر سکه ای بکش طلایی برای نگاهی خاموش و منتظر جوانمردی نقاشی کن با سلاح راستی ؛ مداد رنگی ات را بردار و برای پنجره ابری من دست هایی بکش آفتابی در سرزمینی که باران را سرابی می پندارند تو قطراتی نقاشی کن ؛ همانند مروارید مداد رنگی ات را بردار ......
-
و تو....
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 22:53
همسفر صبور من چراغ خونه دلم میون تنهائی و غم توئی بهونه دلم تو صبح روشنی بذار پنجرهها نگات کنند کنار خط آسمون بنفشه ها صدات کنند بیا بذار تموم بشه جاده سرد فاصله مهربونی پا بگیره به جای حسرت و گله به باغ زندگیم ببار گلهای خنده وا بشن از قفس سینه من کبوترا را رها بشن
-
یه تلخند...
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:59
یه خاطره یا تلخند براتون بگم. آخه چند سال پیش قرار بود واسه همدان خط راه آهن کشیده بشه. بعد از چند سری کش و قوس های فراوان و با تلاش مسئولان ذینفع!!!!!!! بالاخره با سفر جناب آقای هاشمی رفسنجانی به استان همدان میرفت که آرزوهای دیرینه این مردم سلحشور به واقعیت تبدیل بشه. دیری نپائید که آقای هاشمی یک نقطه از خاک مقدس این...
-
رفتی راه پیمایی؟؟؟
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 12:00
ببینید با این فلسطینی های بد بخت چیکار میکنن!!!!! وای وای وای نکنه رفتی کوه پیمایی؟؟؟ همین کارا رو میکنی که مهمون خونتون نمیاد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 18:37
بهت نمی گم دوست دارم ولی قسم میخورم دوست دارم. بهت نمی گم که هرچی بخوای بهت میدم چون همه چیزم تویی . نمی خوام خوابتو ببینم چون تو خیلی خوش تر ازخوابی. اگه یه روزی چشات پر از اشک شد دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی صدام کن بهت قول نمیدم که ساکتت کنم پا به پات گریه میکنم. اگه دنبال یه مجسمه میگردی که سرش داد بزنی صدام کن...
-
سخنی نیست...
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 18:36
اگر کسی تو را آنطور که می خواهی دوست ندارد به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تورا لمس کند بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید هرگز لبخند را ترک نکن حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو شود...
-
سکوت پر مفهوم ترین واژه...
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 18:21
ببین که چگونه لبهای ساکتم در شهوت بوسیدن لبهای معصوم تو سکوت کرده اند. شاخه گل سرخی به روی چشمانت می گذارم و با چشمانی بسته برای اولین بار تورا می بوسم . آن هنگام که هردو در شهوت تن غرق بودیم دیدی که خدا می خندید . خداوند خوشحال شده بود. پس بیا نترسیم و تا ابد لبهایمان را بهم گره بزنیم . ای تنها منجی من مرا تنها مگذار...
-
وقتی نیستی...
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 12:08
شعری نیست باران همه را گفته وقتی بی غرور و مکث بر همه بارید بر من - تو- آسفالت سیاه کوچه- مرد هیز همسایه زن با چشمهای سیاه و مژه های مصنوعی شعری نیست باران همه را گفته بر دفتر دلهای خط خطی مردم شهر بر چترهای سیاه و سقفهای رنگی شعری نیست باران همه راشست و ما واژگون شدیم کویر را سیل از جا می کند و ..... دل ما را همین...
-
بازی...
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 11:46
اتل متل گل یا پوچ گرگم به هوا اینها که در کودکی یادمان دادند اصلا بازی نبودند برای بازی دادن ما بودند. اتل متل: پاهایمان را جمع کنیم. گل یا پوچ: مشتهایمان را وا کنیم. گرگم به هوا: که خود را هرچه زودتر --- روی هر چیز هر چند سست--- بالا بکشیم. قایم باشک: چشم ببندیم تا ... تاهمه فرصتها که چشم باز باز می خواست. جفت...
-
قوی سپید...
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 09:02
کفشهایم خسته شد... سنگ ریزه های اندوه لابه لای درزهاشان گیر کرده... به کویر برهوت دلم نگاهی میکنم... آبی نیست...خشک است و سوزان سوزان... من به جستجوی تو بودم... جز سراب های تلخ٬ آبی ننوشیدم... آنجا که مرد تاجر به آشنایی تو دم میزد....... و روز دیگر نان خشک کودک یتیمی را از دستهای کوچکش چنگ زد.... آنجا که استادی٬به...
-
گل...
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 09:20
گل خزان ندیده بهار نو رسیده کنون که می روی به گلزار خدا تو را نگهدار بود طنین و آوایت کنون به گوشم ای یار پیام من تو بشنو خدا تو را نگهدار دو چشم من به ره باشد در آرزوی دیدار مسافر عزیزم تو هم به یاد من باش جدایی و فراموشی نبینم از تو ای یار