آتش عشق...

سبک نمی شود 


روزهای دوست داشتن ات 


جنگلی می سوزد و


بارانی بر نمی آید

سقوط من...

می خواهم / از جنس سقوط باشم و


از تو بگذرم 


کافی ست 


شناسنامه ام را پاره کنی !

قصه ...

بازهم سطر دیگری و قصه ای به نا تمام 


ورق می خورد و کسی از تو نمی گوید 


داری دفن می شوی !


رفت...

شوخ طبعی تو


رنگ یک بوسه بود 


آن هم به باد رفت !

مرگ من...

همین که مُرده ام 

در تو زیبا می شوم 

بر شانه های بیدارت !

دل...

ماهم دلی داشتیم و


صد البته / دل بیهوده ای 


شما چطور !

نام تو...

این روزها 


دانش سکوت 


تنهایی ام را پر می کند 


ازعشق 


از نام تو گذشتم 


به رودخانه رسیدم !

...

بغضی برای گریستن / نمانده است


به خلوت باران / سفر کن 


دریا / چیزی نمی گوید !

موی تو...

از این سلسله 


تا آن سلسله 


به بغض موی تو بسته ایم 


هلاکم کن !



---
سوم اسفندماه

سکوت...

آنقدر تو را سکوت کرده ام که از یاد دنیا رفته ای...


بی تو...

شب از ستاره می نوشد


تواز دویدن باران 


بی تو / چه باید کرد ؟

لبهایت...

جـــای لـبهایت

بر، نـیمه ی خــالی لیوان

نقش بسته!

 سالهاست...

در عطش لـبهایت!

به نیمه خالی لیوان،

چــشم دوخــته ام


عطر تو...

واژه‌ها می‌آیند و می‌روند

و دهانم  پر می شود

 از عطر تو 

که پایِ ثابتِ  همه ی شعرهای جهانی

حکایت ما...

حکایت ما

حکایت برف و شکوفه بود

دیر آمدی

زود رفتم

میوه هم ماند

برای سال بعد

که شاید کمی زودتر بیایی

تو...

تو بیایی امشب

حاضرم همراهت

در فراسوی

سکوت در مانده ی شب

بی قراری کنم و

مجنون باشم

تا ببیند دریا

که تو دنیای پر از

دلهره وشاد منی

اندکی را از شب

توبیا با من باش

که به اندازه ی

یک راه بلند

من دلتنگ تو ام

آسمان من...

می گویند 


آسمان آبی ست 

هر جا که باشی 


اما قصه گویم 

نگفته بود 


ابر ها همسفرم 

خواهند بود 


هر جا که باشم !

سالها...

سال‌هاست


کــه ایـن‌جــا

به انتظار ِ تو ایستاده‌ام...


افسوس،

که در این عصر ِ ماشینی

علف هم

زیر ِ پای ِ آدم سبز نمی‌شود. 

صدای نفسهایت...

سر انگشتانم که می سوزد

یعنی وقت نوشتن از توست

بیا در خیالم

آرام بنشین

می خواهم صدای نفس هایت را بنویسم.


چهارخانه...

بیایم در یکی از خانه‌های پیراهن‌ چهارخانه‌ات خانه کنم...


تولد دوباره...

سالها پیش 

حلق آویز می کردم خودم و آرزوهایم ....!

ترسم از مرگ نیست 

از تولد دوباره می ترسم 

شراب...


تنها میوه ای که لگد کوب کردنش روی زمین اشکالی ندارد

انگور است

گاهی زمین به شراب نیاز دارد

تبسم...


تبسمی کن 

و ﺑﮕﺬار

زندگی کنم 


بانو...

امروز 

نهنــــگ ها دسته جمعی

خودکشی کرده اند

نگفته بودم

روی ساحل نرقص 

"بانو"


یاد...

نه خنده‌ ای کردم

نه شعری سرودم

تمام روز را خاموش ماندم


آن همه را با تو خواسته بودم

از همان آغاز

از آن جدل‌ های رهاسرانه

سرشار از هذیان‌های روشن

تا آن شام واپسین

که با هم در سکوت خوردیم



باران...

باران زده
بوی نم گرفته حیاط ِ خانه
روی اطلسی هایت شبنم ِ گونه گونه نشسته
بلند شو ...بلند شو و جان بده برای گلهایت
تشنه ی دستانت شده اند...
امشب آسمان بهانه ات را گرفته ...