مهم نیست پشت سر
یا رو به رویم چیست
همینکه تو در منی
برای همسایگی با آفتاب
و همزبانی ِ گنجشک ها
کافی ست
با تو می شود باغچه را فهمید
دست ها را پر از باران کرد
می شود نشست
پای خاطرات ماهُ پنجره
یا غیبت شمعدانی
پشت سر شب بوها
می توان دانست
گیلاس ها چرا همزادند
و سیب ها آری
از تیرۀ حوّایند
یادگار من از تو
کلبۀ کوچکی ست
در دامنه های سبز دلم
که تو را تمام سال
در آنجا می گذرانم
خیالت مثل جویباری بی تعجیل
از گل های وحشی
سرچشمه می گیرد
از فصل لانه سازی چکاوک ها
می گذرد
و راهش را
از میان قایم باشک پروانه ها
و سُک سُکِ قاصدک ها
می گشاید
و موّاج از ساق پای نیلوفرها
به مزرعۀ دلم می ریزد
تو مثل بهار
مرا پر از شکوفه می کنی
بی آنکه بیاید
عشق تو بر تنهائی من
بوسۀ خداحافظی می زند
و به رؤیائی شیرین
سلام می گوید
تقویم ها
همیشه اشتباه کرده اند
بعد از خزان من
فصل بهار توست !
که پروانه ها گیج می شوند گل ها تعجّب می کنند و باران دلش آب می افتد !
نگاهِ تو را پیله می کند
به زمین مهتاب
رقـصِ پــروانـه می کند.
---
امروزانه های احسان
ابرها ایستاده اند و
جهان، به صدای تو گوش می دهد
چقدر باید، مرده باشی و
تا زنده بمانی ؟
آزمون و خطایی در پیش است
همسفر کژتابی های باد و آینه !
عاشقان این سال و
دریای طوفانی ات
مواظب موهایت باش!
---
دلنوشته های احسان
راز تو نبود
حکایت تشنه ی سرزمین باران بود
چقدر با شام تو گریستیم
دنیا، سبک نمی شود
به شانه های تو می رسم
خطم بزن!
این دست خط ِ تو نیست
شعر های تو
شعر هاییست که گلوله ها
برای شقیقه نوشته اند
---
امروزانه های احسان
از سفر نگو
من خودم مرد سفرهای نرفته ام
غریبه ای چشم به راه مسافری
که هیچ وقت نمی آید
از سفر نگو
---
امروزانه های احسان