ب ی م ا ر

چه فرقی میکند سال مار باشد یا نباشد
وقتی بی تو تمام سال بی مارم...
بیمار...

---
امروزانه های احسان

باران

ایستادنت / هنوز بیهوده نیست 

دل آتشناکی برابرت!

اسطوره ی باران

بر تو می تازد 

روایت نگاهی بر پا کن!

فصل دیگر

در چشمانت می ایستم و


صف باران را، دوباره می بینم 

این فصل دیگری ست 

نمی توان از تو گذشت!

همینجوری ها

فصل نو و خانه ی نو


به رویاهای تو سفر می کنم 

وقتی همه چیزی از تو می گوید 

باران تابستانی هم سفری دارد!

نامت

نام کوچکت را نمی دانم 


با این همه 

جهان را، در اسطوره های تو می بینم

تنهایی

تنهایی!


رفیق خلوت تو

جز دویدن، چه مژده ای داری!

...


می بینی شان!

این صبوحی زدگان 

هنوز در خوابند 

دریا، در تو چه می کند!

تاریخ

تاریخ

حس دیگری دارد 

وقتی قصه ای درمیانه نباشد !

یاد...

یادم کردی
و من از شوق
دیگر نمی‌خوابم...

گم شدم...

گم شده ام
در جایى که تمام چیزها
آشکارا و به وضوح
پیدایند...

...

خانه ای متروک 
بغضی کهنه 
بادی بی پروا 
شیشه هایی ترک خورده 
خاطراتی سوزاننده 
تمام دارایی خانه قدیمی پدریست 
از پس آن پنجره ها، به جای بغض، لب خندان تو را با وجد مینگریستم

دلم...

دلم نیل ِ خون است 
عصا نمی خواهد
کافی است اشاره کنی
شکافته می شود 

ممکن...

غیر ممکن بودم
با یک نگاه ساده ی موّاج

ممکنم کردی


تشنگی...

از لبهای تو چه پنهان
تشنه‌ام
تشنه

بتاریخ اول فروردین نود و دو

بهار...

بیزارم از بهار
با آن شکوفه‌های مسخرۀ گیلاسش
که چشمهای بستۀ تو را یادم می‌آورد
بیزارم از بهار
با آن هوای احمقانه‌اش
که نه سرمای رفتنت را به صورتم می‌کوبد
نه گرمای دلپذیر ِ بودنت را به رُخم می‌کشد
بیزارم از بهار
و آواز ِ بلبلان ِ شهوترانش
که نه از عشق بویی بُرده‌اند نه از عاطفه
تنها چند شاعر ِ بی‌سواد را
بی‌سوادتر از همیشه
به عرصۀ ادبیات ِ گندیدۀ سرزمینم معرفی می‌کند
بیزارم از بهار
که چون تویی را در آغوش ِ سبزش نخواهد داشت

ما را بس...

شب ِ من هیچ ندارد اگر، امّا، تو که ماهش هستی؟
دل ِ تو ماه ِ شب ِ تنهایی است
و همین پنجرۀ خانۀ ما را کافی است


بتاریخ اول فروردین نود و دو

نیا...

نیا بهار ...
هوا را عاشقانه نکن
بین من و او هنوز زمستان است!

شعر...

شعر اگر دست مرا بسته است
شعر اگر حال منِ خسته است
لطف نموده که به من سر زده‌است
به روی تصویر تو ضربدر زده‌است
شعر مرا ز ناز تو نوش‌تر
از بغل نحس تو آغوش‌تر
شعر مرا رهانده از بند تو
قدر حریف طرحِ لبخند تو
شعر نبود عشق کجا؟ من کجا؟
شعر نبود فلج بُدم از دو پا
شعر نبود سیب هوس کال بود
از دهنم تا به دلم لال بود
شعر عزیز...رفیق شبهای من
هرزه‌ی هر لحظه‌ی تنهای من
شعر نفسگیر دو سر سوخته
آتش تو درونم افروخته
نوشتنت را که‌ام آموخته؟
خلعت تو که بهر من دوخته؟
قلم بدون تو پر از خواهش است
با یدِ من سخت به فرسایش است
تا تو میان این دو ظاهر شوی
بر تنش گسسته قاهر شوی
طلوع شیرین فلق میزند
نطفه‌ی خودکار علق میزند
توله‌ی تو رعد برانگیخته‌ست
با تپش قلب من آمیخته‌ست
به گردنش اسم من آویخته‌ست
طرح تو را که در سرم ریخته‌ست؟
نقشه‌ی پیچیده‌ی ویرانی‌ام!
در کف پا زخم خیابانی‌ام!
مقصد هر مسافر جان به کف!
لوله‌ی منظوم به سمت هدف!
با تو‌ام ای شعر!جوابم بده
رحم بس است,بیش عذابم بده
مروّتت را بتکان پشتِ در
تیغ به قلبم بنشان تیز تر
خون دلم را بچکان پشت سر
نصف بُکُن هیکل من از کمر
دست بکش,روح مرا نوش کن
بر ضربان جگرم گوش کن
روح تو را که در سرم کِشته است؟
کار خدا پنبه‌ی ما رشته است!
خون دلم را بچکان پیش پات
من به فدای شاخه و ریشه‌هات
شرم ندارد شعر این بی پدر
دست زلیخا بُده اش زیر سر
گفت بیا عاشق یوسف شویم
رو به سر و صورت خود تف شویم
گفت بیا تا که ترنجش دهیم
به حسن زیبای تو رنجش دهیم
تو را که دید و به کَفَش تیغ زد
عشق به رنگ کفنش جیغ زد
شعر خشاب همه این تیغهاست
طرح براندازی این جیغهاست
شعر ببین با تو جنون کاشتند
آب نبود...تو را به خون کاشتند

خورشید من...

تو باشی نیازی به خورشید ندارم
می خواهم فتوسنتز را در کنار تو تجربه کنم

درد...

درد از آنجا آغاز می شود که
 در عین داشتنت
نداشته باشمت

...

دنیای بی وفا را
قربانی بهشت کردند
تا من اینجا
جهنم شان را
آغوش باشم

اعجاز

معجزه که شاخ و دم ندارد!
سلیمان با هدهد حرف مى زد،
من با تو ؛
تویى که هیچوقت نیستى ...

---
امروزانه های احسان
بی مخاطب خاص
بتاریخ بیست و ششم اسفندماه نود و یک

چشمان تو...

  شاعـــــران درگیر ِ چشمان تو اند
    روزها با واژه مهمــــــــان تو اند
    شب شود با یک بغل بیت الــــغزل
  شــب نشین ِ، چشم، گــریان تو اند


---
امروزانه های احسان
بی مخاطب خاص
بتاریخ بیست و ششم اسفندماه نود و یک

ترس...

همیشه می ترسم که 
بهار بیاید و 
زمستان هنوز نرفته باشد

---
امروزانه های احسان
بتاریخ بیست و ششم اسفندماه نود و یک

نقاش...

هیچ وقت نقاش خوبی نـخواهم شد 
امشب دلی کشیدم 
شبیه نیمه سیبی 
که به خاطر لرزش دستانـم 
در زیر آواری از رنگ ها 
ناپدید ماند ...
---
امروزانه های احسان
بی مخاطب خاص
بتاریخ بیست و پنجم اسفند ماه نود و یک