-
گنجشک
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 22:22
خوشبختی یک اتفاق کوچک و ساده بود در آغوش تو آرامش یک خانه امن برای گنجشکی که گم شده بود در هیاهوی بی رحم یک شهر شلوغ تو رفتی ... خانه ویران ماند و آن گنجشک گم شد لای دودکشهای سیاه آن شهر شلوغ --- امروزانه های احسان بی مخاطب خاص بتاریخ بیست و پنجم اسفند ماه نود و یک
-
کاش...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 18:43
کاش میشد مثل نفس تو را حبس کنم درون سینه ام
-
چشمانت...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 11:47
تنها چون پرنده ای که جفتش مرده درون اتاقم اتاقی که قلبم درآن جای نمیگیرد پشت میز تحریرم نشسته ام کتابهایم جلو چشمانم به پرواز درمی آیند ومن در تمام آنها چشمان تورا می بینم که بر من نمی نگرند وبرمن چون آبند بر مسافری که در کویر زندگی سرگردان است واز فرط تشنگی تورا سراب می بیند هرقدر با مای بی تو می جنگم شکست میخورم چرا...
-
دوبیتی...
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 11:41
دلم گرفته و بارانی است چشمانم بهار آمده افسوس من نمی دانم به دام آن مژه هایت چنان گرفتارم که هریکش بُوَد میله های زندانم --- امروزانه های احسان بی مخاطب خاص بتاریخ بیست و چهارم اسفند ماه نود و یک
-
باور...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:28
باور ِ باخته ی عشق را به هیچ قیمتی دگر باز پس نخواهید گرفت از دنیا! --- پندهای احسان بتاریخ بیست و یکم اسفندماه نود و یک
-
نوشتن...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:27
من از تو می نویسم ولی همیشه هم به همین سادگی نیست! --- دلبرانه های احسان بتاریخ بیست و یکم اسفندماه نود و یک
-
مشکل...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:26
سرم می شود که تو نیستی . .. ... دلم نمی شود!!! --- مشکلانه های احسان بتاریخ نوزدهم اسفندماه نود و یک
-
خوشبختی...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:25
خوشبختی می تونه مجموعه ای از بدبختی هایی باشه که بر سرم نیومده
-
انتظار...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:23
و انتظار انتظار انتظار چیزی از بار این همه دلتنگی کم نمی کند --- امروزانه ها
-
نیاز...
دوشنبه 21 اسفندماه سال 1391 09:21
زخمی دارم از جنس تو به نام انتظار برای التیام این زخم باندی به وسعت آغوشت نیاز دارم
-
بمان...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:47
بر پیشگاه قدم های تو از غزل باختگانم اما به غزل دل باخته ام ... بیا تا انتهای همیشه ی فاصله ها حریر سپید شعرم رودخانه ی صورتی جاری از لبخندم وساز صدای پریشانم در انتظارند مرا در بن بست احساساتت به اندازه ی فاصله از سرزمین دور تا پایتخت عشق پنهان کن می سوزاندم حریق آبی عشق تو تندیس تنهایی مرا آبی تر بسوزان! تا انتهای...
-
جاذبه...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:45
من "جاذبه"ی نگاهت را کشف کرده بودم وتو دانسته بودی که دنیای من "گرد"است! گالیله ی جذاب من همچنان مرا دور بزن! جای ترس نیست نه میزی هست،نه محاکمه ای مشکل منم که نیوتن وار به سمت تو می آیم.
-
نفس...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:45
مردن فقط اولش سخت است اولین نفسی که بالا نمی آید میدانی؟ چهارمین نفسی که بالا نمی آید خیلی راحت بالا نمی آید...
-
قهرانه ها
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:44
دست از سرم بردار من با همه قهرم با این چراغ و آن قلم دان سفالی با این اتاق زشت با میز و قالی
-
عکس...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:44
دست از سرم بردار ای عکس بدجنسی که می خندی به کارم! من خوب کردم لج کرده ام با اهل خانه ...
-
پرنده...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:42
پرنده ای که بال و پرش زخمی بود در آفتاب ایستاد و خدا را شکر کرد ... نه به خاطر پرنده بودن یا گرمای آفتاب که روی پرش خوابیده ... به خاطر پاهای کوچکش که هنوز سالم اند پاهایی برای رفتن به سمت آفتاب!
-
...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:40
مدام دلتنگی به دوش میکشد پروانه ای که حلزون زیست!
-
سفید...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:39
خواب ها سفید بالشت ها سفید دیوارها سفید رختخواب ها سفید . . . . روزهای وایتکس خورده ی عید :)
-
دوست...
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 13:38
با گلوله برفی ام تمام کوچه ها را گشتم به دنبال یه دوست برف بند آمد گلوله ای نماند کوچه ها تمام شد دوستی نبود...
-
کلاغ عاشق...
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 11:53
بیچاره کلاغ ِ آخر قصه فکر می کنم اونم عاشق بود که هیچ وقت نرسید!
-
نگاه...
پنجشنبه 17 اسفندماه سال 1391 11:52
شکوه بی قرار نگاهت شکوه گر کدام غنود بی تو در من بود؟
-
تو...
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1391 16:21
"تو" از حضور ذهن ابرها لطیف تری و دستانت پلی ست میان من و هیچ.....
-
بیا و ...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 08:17
شکوفه های سپید و صورتی دیدارت می کنند خاطره ای بر پا کن !
-
خوشی...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 08:16
مثل خودکشی دسته جمعی نهنگ ها خوشی ها هم با هم می میرند....
-
دلبر من...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 08:15
عاشقان را به لطف لبخندی می توان شناخت مویی آشفته کن میان خاطرم ایستاده ای !
-
سکوت...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 08:14
نوشتن خوب است ... ، حرف می زنی بی آن که یک کلمه حرف بزنی ... ، در سکوت حرف می زنی ... ، حرف ِ سکوت می زنی ...
-
آمدنی...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 08:09
شمشیر بر می کشی و به کوچه می آیی خونم مباح تو باد شتاب کن !
-
امشبانه...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 00:11
انحنای تن تو بارانی که میبارد رد یک عاشقانه ی خیس در میان یک عادت شیرین و زمینی که بوی تنت را ... یک جرعه سر میکشد مست میشود وبیمار...
-
عشق...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 00:06
بوی عشق حکایت باران به دوست داشتن ات می آیم و این هزاره ی تسلیم است!
-
اعتراف...
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 00:05
گزاره ای برابرت ! زانو به زانویت دل دشواری داری می گوید عاشقم باش