-
چه ها که به نام عشق نکردیم
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 15:15
تو که التماس می کنی او که ناز می کند تو که کاسه گدایی به دست گرفتی و او که حقارت درونش را پشت عشوه هایش مخفی کرده چه ها که به نام عشق نکردیم عشق ،ظاهر زیبای درون گندیده تو بود آنجا که گل سرخ می فروختی و "دوستت دارم " می خریدی و چه ها که به نام عشق نکردیم انتظار و انتظار و انتظار و لحظه هایی که هر لحظه اش دشنه ای بود...
-
باران چشمانت...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 15:03
باز باران با ترانه. با سفر های شبانه میروم با یار دیرین یک سفر زیبا وشیرین با کمند دلربایم وه چه من بی انتهایم من تو را خواندم شبانه با کلامی کودکانه از سر صدق ومحبت منتظر بهر مودت من تمام ارزوهارا کمندم در تو دیدم در تو خواندم باز باران پشت چشمم باز باران پشت چشمت
-
چه کسی ...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 15:00
قلب من یخبندان خونم اما جوشان دست مهروگرمی مانده اما در جان دلم از سنگ شده می طپد بیهوده قلب من که سهل است‘مهر کمرنگ شده فکر من آشفته روحم اما شاد است زخم بیداد زمان بر تنم جان دادست لب من می خندد دل ولیکن لرزان رنج همنوعانم آه ندارد پایان ((چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم)) ظلم دگر ویرانست گر همه ما بشویم
-
زورق شکسته...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 14:56
نه شکفتم سالی سرودم فصلی نه نه خوشی درماهی نه زبختم به کامم روزی نه زمان یارم شد نه زمین گورم شد نه فلک رونق آمالم شد نه شکستم در باد نه شدم یک دم شاد من شدم روحی سرد باهمه بیگانه پیشتر پروانه من پرازشوروحرارت بودم بعدها ملتهب ازمشعل بی سامانه نگداختم زغم و حّدت ظلم وبیداد نشکستم درباد نشدم یک دم شاد زورق حس لطیفم به...
-
باز بابا نان ندارد...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 14:54
اوگفت:" بابا مثل هرشب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد" بابا دگربر قدرتش ایمان ندارد دیوار سرد خانه اش سیمان ندارد بابا تمام لحظه ها در فکر سارا این غم درون سینه اش پایان ندارد دارا برای خواهرش سیب هدیه آورد سارا به زیر خاکها او جان ندارد کبری دگرتصمیم خود کرده فراموش زیرا دگراین شهر بم باران ندارد اوگفت...
-
کاش می دیدم چیست...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 14:43
کاش می دیدم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است آه وقتی که تو لبخند نگاهت را می تابانی بال مژگان بلندت را می خوابانی آه وقتی که توچشمانت آن جام لبالب از جاندارو را سوی این تشنه جان سوخته می گردانی موج موسیقی عشق از دلم می گذرد روح گلرنگ شراب در تنم می گردد دست ویرانگر شوق پرپرم می کند ای غنچه رنگین پر پر من در...
-
عشق بزرگ...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 14:42
معلم نیستم تا عشق را نشانت دهم ماهی به یاد گرفتن نیاز ندارد تا شنا کند گنجشک تا بپرد تنها شنا کن بپر عشق در کتاب نیست عاشقان بزرگ خواندن بلد نبودند
-
عشق...
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 09:58
در دلم تردید دارم عشق را فهمیده ام یا فقط نوری ز عشق من دیده ام گر که این نور است پس عشق چیست یا که معشوق چنین اعجاز کیست تا کجا باید برفت و در کجا باید نشست تا به کی این شیشه ی دل دم به دم باید شکست در شکستن رازها پنهان و اسراری نهان بی شکستن در وجودش نیست این درّ گران این چه اعجازی است دل را می برد صاحب اعجاز از بهر...
-
عشق را که می پذیری...
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 10:26
وقتی که خوشبختی را می پذیری رنج را نیز پذیرا می شوی هشیاری را که بر می گزینی گاه گیج و مغشوش می شوی بر دیگران که غالب می شوی مغلوب انان نیز میشوی هر قدمی که به جلو برمی داری قدمی دیگر را پشت سر می گذاری تو! تو که طلوع خورشید را می پذیزی چگونه از غروب ان گریزی خواهی داشت؟ عشق را که می پذیری...
-
زندگی...
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 11:52
زندگی بر زمین افتاده پخشیده ست دست و پا گسترده تا هر جا از کجا ؟ کی ؟ کس نمی داند و نمی داند چرا حتی سالها زین پیش این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز هیچ جز بیهوده نشنیده ست کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده وز کدامین سینه ی بیمار عنکبوتی پیر را ماند ، شکن پر زهر و پر...
-
سلام...
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 15:11
سلام متاسفانه آی دی یاهو من بسته شد . اگه کاری دارید به big_hackerism یا ehsan.1363 پی ام بدید.
-
پروشات اسب من...
یکشنبه 26 آذرماه سال 1385 11:22
این هم عکس های اسب من
-
ای...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 15:13
ای عاشقان ای عاشقان گلایه دارم از جهان نا مردمی از هر کران آتش به دل ها می زند همچون زمین و آسمان ستاره های خون چکان رنگ مصیبت هر زمان بر سینه ی ما می زند دنیا به کام اهل ناز ما بیدلان اهل نیاز این قلب خونین باغ ما داغ شقایق داغ ما ما خسته از رنگ و ریا با درد هر داغ آشنا این آسمان را پر خروش روی زمین را بی دروغ حالی ز...
-
چشمانت...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:58
در بیکران اقیانوس نگاهت ذره ای ناچیز ام باورام نیست که چشم هایت مرا بخواند. در آواز موج های پر تلاطم اشک هایت بی هیچ تکیه گاهی ذره ای سرگردانم و بی هیچ شتابی در ثقل صفر. گفته بودی که عشق را در هیچ منزلی به تمنا نخواهی نشست اشک شوق را به تمنای تو بخشیدم و جستم و رفتم و بی هیچ منزلی سرگردان آبی چشم هایت بودم. من از نیم...
-
پریشانم مکن...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:57
در بی ثباتی دریای خواستن تن را رنجیده وش ، در یک جزیره گرفتار کرده ام باری ، در اول احساس امنیت گفتم به خویشتن ! یک جا برای توقف پدید شد اما ، اما همان جزیره کوچک به شوق من جایی برای یافتن آن نیمه من است خورشید من ..! ای پر نشان مشوش شوقی ز عشق پاش بر پیکر خاموش و خسته ام ... دستان سرد مرا دست گیر شاید !! شاید برای...
-
یک اگر با یک برابر بود...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:52
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستا نش به زیر پوششی ازگرد پنهان ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم میکردند وآن یکی در گوشه ای دیگر « جوانان » را ورق می زد . برای اینکه بی خود های وهوی میکرد با آن شور بی پایان تساوی های جبر را نشان می داد با خطی خوانا بر روی تختخه ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود ، تساوی...
-
از دوست رسیده...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:46
دگر نمیرسد از کوچه باغ بوی درخت .چه اتفاق بدی !! خشک شد گلوی درخت : " رفت آبروی درخت " کدام دیو به این سایهسار آمدهاست؟بهجای قلب که کنده تبر به روی درخت ؟ کسی نمیخورد اینجا غم شقایق راکسی نمیرود اینجا به پرسوجوی درخت در این جهنمِ بیزمزمه دلم پوسیدکجاست زمزم باران ، کجاست کوی درخت شبی از این قفس میخکوب خواهم...
-
برف و بارون پاییزی...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:32
صبح بارانی پاییز و صدای کلاغ ها که سکوت سرد کوچه را می شکنند لیوان چای را سر می کشم و راه می افتم می روم تا برگ های خزان را به شاخه ها پیوند بزنم من طاقت سرمای زمستان را ندارم... اینجا هوا هم سرده اما... چاره ای نیست چون که باید زیست
-
اینم یه جورشه...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:22
رسیدن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن است شیرینی وصل را نمی دارم دوست از غایت تلخی که پس از آن است در بهر نگاه تو که مغروغ شدم از کار دل و هم از خدا دور شدم گفتم به خیال خویش صیاد شوم در کمند موی تو چنین صید شدم
-
اوه...
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 14:21
چشم من آیینه دار چشم توست آری این دل بی قرار چشم توست از نسیم و پنجره پرسد تو را آن که هرشب بی قرار چشم توست یک نفر عاشق ترینم کرده است حتم دارم کار.کار چشم توست آنقدر بوسیدمش تا خسته شد خسته از بوسیدن پیوسته شد خواست لب را بر شکایت وا کند لب نهادم بر لبش تا بسته شد
-
ببخش..
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 16:23
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم و یا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم اگر از دست من در خلوت خود گریه کردی ، اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی اگر زخمی چشیدی گاهگاهی در زبان من اگر رنجیده خاطر گشتی در لحن بیان من گناهم را ببخش
-
برمیگشتم...
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 16:22
به شب و پنجره بسپار که برمیگردم عشق را زنده نگه دار که برمیگردم دو سه روزی هم اگر چه تحمّل سخت است تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم بس کن این سرزنش (( رفتی و بد کردی )) را دست از این خاطره بردار که برمیگردم گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی به همان دیده ی بیدار که برمیگردم بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت راهیت میشوم...
-
بی تو از تو....
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 16:17
به تو از تو مینویسم ، به تو ای همیشه دریا ای همیشه از تو زنده لحظه های رفته بر باد وقتی که بن بستِ غربت سایه سار قفسم بود زیر رگبار مصیبت ، بیکسی تنها کسم بود وقتی از آزار پاییز، برگ و باغم گریه می کرد قاصد چشم تو آمد، مژده ی روییدن آورد ای همیشگی ترین عشق در حضور حضرت تو ای که میسوزم سراپا تا ابد در حسرت تو به تو...
-
شاید باز هم بابا نان ندارد....
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 16:05
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد بعد از آن تصمیم کبری ابر ها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد انگار بابا همکلاس اولی هست هی می نویسد این ندارد آن ندارد بنویس کی آن مرد در باران میاید این انتظار خیسمان پایان ندارد ایمان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 15:29
-
bye for ....time
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 14:35
************************* به دلیل استقبال بی نظر شما دوستان این بلاگ تا مدتی تعطیل گردید *************************
-
خلاصه...صبا
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 14:05
خلاصه که نشد ما گل سرخ و بو کنیم اون گفت که بتونیم خوب حفظ آبرو کنیم. نشد یک بارم برسم به آرزوهای محال یک خاطره مونده با یک سبد میوه کال نشد یپاشم زیر پاش عطر گل محمدی نشد بهم جواب بده حتی بهم بگه بدی نشد دوست دارم بگه به من که نه به دیگری نشد یک بارم رد نشه از روی شعرهام سرسری نشد یک کاری بکنه که بدونم دوستم داره...
-
خداااااااااااااااااااااااا....
شنبه 13 آبانماه سال 1385 14:27
دل بر که توان بست چو دلدار نباشد غم با که توان گفت چو غمخوار نباشد ای صاحب دل خانه دل مسکن یار است این خانه نشیمنگه اغیار نباشد زاهد چه گشایی در دکان ریا را اکنون که تورا رونق بازار نباشد گریان شدم از دیدن رویش که به خورشید در چشم توانایی دیدار نباشد تا هست سر شوق گلستان جمالت دل را هوس دیدن گلزار نباشد از ماه جهان...
-
باحالیم مگه نه؟؟؟...
شنبه 13 آبانماه سال 1385 13:33
همیشه با بدست آوردن اون کسی که دوستش داری نمی تونی صاحبش بشی ، گاهی وقتا لازم هست که ازش بگذری تا بتونی صاحبش بشی ، همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن ، پس هرگز به خاطر غمهایت گریه مکن و مگذار این زمین پست شنونده آوای غمگین دلت باشد افسوس...آن زمان که باید...
-
چشم من مانده براهت...
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 16:01