شب عید است و ...

گویند خدا بالاست
اما اگر به فراز ِ کاج نگاه کنی
نخواهی دیدش. راستی چرا؟

اگر اعماق ِ معدن ها را بکاوی
او را در طلای معادن نخواهی یافت
اگرچه این نور ِ اوست
که در هر چه شکوهمند است، می درخشد.

چقدر او خوب و مهربان است!
که روی حقیقت ِ زمین و آسمان روکش انداخته
و خود را همچون عشقی،
که مثل رازی در قلب حبس می شود،
در پرده قایم کرده است.

اما
من همچنان حس می کنم
آغوش ِ گرم ِ او،
از همه ی آفریدگان
و هر چه که به چشم و گوش می آید،
به سوی ِ من گشوده شده است.

مثل این می ماند
که مادر ِ مهربانم نیمه شب
لبهای مهربانش را بر پلکهای بسته ی من می نهد،
مرا نیمه بیدار می کند،
و می گوید:“
نازنین،
حدس بزن چه کسی تو را در تاریکی بوسیده است؟!“

عید همه مبارک.....

ستاره می گوید
دلم نمی خواهد غریبه ای باشم
میان آبی ها
ستاره می گوید
دلم نمی خواهد صدا کنم اما هجای آوازم
به شب درآمیزد کنار تنهایی
و بی خطابی ها
ستاره می گوید
تنم درین آبی
دگر نمی گنجد کجاست آلاله
که لحظه ای امشب ردای سرخش را به عاریت گیرم
رها کنم خود را
ازین سحابی ها
ستاره می گوید
دلم ازین بالا گرفته می خواهم بیایم آن پایین
کزین کبودینه ملول و دلگیرم خوشا سرودن ها و آفتابی ها

تقدیم به آنشرلی

کار ما شاید این است که میان گل نیلوفر و قرن

پی آواز حقیقت بدویم.

 

به مناسبت آغاز سال ....

نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد 

عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد

 

مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏آید . . . . . . . . . . . . که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏آید

این هم یه موزیک کلیک کن

لب...

سرباز‌ها در جنگ، لب مرزهای ما اسیر می‌شوند

من اما، بی هیچ جنگی اسیر مرز لب‌های تو شدم 


واگویه های پسری کله معلق