خود٬ اولین ستاره دیگر باش!


با قامت بلند نگاهت


بر آخرین ستاره نظر کن؛


در صبح لایزال که می میرد...


و...


آنگاه خود٬ اولین ستاره دیگر باش!

پرواز...

ای عبور ظریف!

بال را معنی کن...



تا پر هوش من از حسادت بسوزد!!!

گفتم ...

 

 

گفتم: بیا بدویم!

 

گفت: تا کجا؟

 

گفتم: تا آخر دنیا!

تا آنجا که فقط من باشم و تو!

تنهای تنها!

 

گفت: تنهایی را در انبوه جمعیت تجربه کن!

تجربه کن و تا آخر دنیا٬ تنها٬ پرواز کن!

گفت: تنها باش و بی نیاز!

 

گفتم: سخته!

من و او...

آنقدر دلفریبی کردم

که شیطان عاشقم شد!

...

از آن پس

من می دویدم؛

او می دوید...

...

من می رسیدم؛

او می رسید...

...

...

من می مردم؛

و او بر مزارم می گریست!!!

 

پرنده...

 

 

پرنده می شوم 

می پرم تا دوردست 

حوالی همان جا که عطر نفس تو با رطوبت غمناک پاییز درآمیخته... 

و سرمی کشم پیمانه ای که به دستان تو رونق گرفته 

به یکباره... 

تا انتها... 

...و مست می شوم ... 

                                 ...  

                                      ...

 

کمی بالاتر انگار 

تویی دیگر 

مستی شرابی دیگر... 

نیستی و هستی اما پس کی؟!

به کجا می برد مرا...

 

 

همراه خود نسیم صبا می برد مرا

یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب

باد فنا به ملک بقا می برد مرا

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

پرواز دل به سوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟

مستانه گفت دل که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی

یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا

باید...

 

 

همچو مجنون گفتگو با خویشتن باید مرا

بی زبانم همزبانی همچو من باید مرا

تا شوم روشنگر دلها به آه آتشین

گرم خویی های شمع انجمن باید مرا

رشک می آید مرا از جامه بر اندام تو

با تو ای گل جای در یک پیرهن باید مرا

آشیان بی طایر دستانسرا ویرانه به

چند با دلمردگی ها پاس تن باید مرا؟

تا ز خاطر کوه محنت را براندازم رهی

همت مردانه ای چون کوهکن باید مرا

برو این فیلم رو ببین

راستش امروز داشتم درس می خوندم که یاده یه فیلم افتادم که می خواستم واسه اولین بار نیگاش کنم .  

 

 

فیلم نفوذی (Inside Man) محصول سال 2006 

باید اعتراف کنم که چند وقتی بود که فیلم ی ندیده بودم که ذهنم رو درگیر کنه . 

فیلم از دزدی یک بانک در شهر نیویورک شروع میشه . 

و بازی های موش و گربه بازی های معمول که بین دزد و پلیس پیش میاد ولی توی این فیلم پلیس ها حسابی سر کار رفتن (مامور پلیس هم دنزیل واشنگتن هستش که من عاشق بازیشم)اما از او بهتر جودی فوستر که نقش یک رابط که دارای قدرت سیاسی هستش به بازی کشیده میشه و جناب آقای دزد که من از این به بعد دنبال فیلم هاش خواهم بود ، کلیو اوون  بود . 

هیچ چیز اون چیزی که فکرشو میکردیم پیش نرفت تا اینکه دزد ها به مقصودشون می رسن. و پلیس هم .... بقیه اش رو خودت ببین.

اگه تا الان ندیدین پیشنهاد میکنم حتما گیرش بیارید .  

ارزش دیدن رو داره . 

الانم امدم که اینا رو بنویسم تا دیگر دوستان هم از این فیلم لذت ببرن . 

اگه امری ندارید من برم سر ترجمه ها و تحقیقات ثانویه

دمی از حال فردوسی...

 

فردوسی

 

 


شنیدم که یک روز با جیغ و داد

 چنین گفت فردوسى پاکزاد: (1)

 ایا شهرداران تهران زمین 

 چرا غافل از من شدید این چنین‏

 من این جا غریبم، تک و بى کسم

 نباشد به جز دود و دم مونسم‏

 اگر چه ابوالقاسم طوسى‏ام

 اسیرى به میدان فردوسى‏ام‏

 من از بس سر پاى استاده‏ام

 ز کول و کمر سخت افتاده‏ام

 گرفتار  واریس شد پاى من

 به جان شما خیس شد، جاى من

 ز باران و از گردش آفتاب

 کشد موش از پشت بنده سه قاب

 چنان سیخ بر جاى خود مانده‏ام

 که گویى بر این خلق فرمانده‏ام

 بر این مال خرها و دلال‏ها

 که این جاست  پاتوقشان سال‏ها

 بر این مردمانى که بالاتفاق

 سر و کارشان: پول و ارز قاچاق

 شده جنگ رستم و اسفندیار

 مبدل به جنگ یورو با دلار

 چه جویى نشان از دلیران جنگ

 از این خلق معتاد افیون و بنگ

 به جاى جم و خسرو و داریوش

 عتیقه خر و زیر خاکى فروش

 به جاى صداهاى کوس و دهل

 به گوش آید آواز بوق اوتول

 اگر لایق شهرداری بدی (2)

 مرا کی چنین روزگاری بدی؟

 بسى رنج بردم در این سال سى  (3)

 ز بوی بد اگزوز تاکسى

 ز سکلت سواران ریز و درشت

 یکى پشت زین و یکی زین به پشت (4)

 ز دود و دم کامیون دارها

 دو چشمان من کور شد بارها

 ز بس دود از هر طرف خورده ام

 گرفتار درد سل و سرفه ام

 ز بوق تریلى دو گوشم به درد

 چون کوس سواران به گاه نبرد

 مپندار شب‏ها من آسوده‏ام

 که تا بوده است این چنین بوده‏ام

همه شب نمایند ادرارها

جلو پاى من کامیون دارها

 چو فردا بر آید بلند آفتاب

 دوباره من و حال و روز خراب (5)

 

  

 

 الا شهرداران تهران زمین

 بیایید و بالا زنید آستین

 بسازید یک سایبان بلند

 که از باد و باران نیابم گزند(6)

 نگویم مرا پشت اسبم کنید

 به  میدان تجریش نصبم کنید

 اقلاً شب عید شادم کنید

 به یک قوطى رنگ یادم کنید

 

 

{1  - چه خوش گفت فردوسى پاکزاد - که رحمت بر آن تربت پاک باد (سعدى)  }

{2  - اگر زاده‏ى شهر بانو بدى - مرا سیم و زر تا به زانو بدى (فردوسى)}

 

{3  - بسى رنج بردم درین سال سى - عجم زنده کردم بدین پارسى (فردوسى)  }

{4  - چنین است رسم سراى درشت - گهى پشت بر زین گهى زین به پشت (فردوسى) }

{5  - چو فردا بر آید بلند آفتاب - من و گرز و میدان افراسیاب (فردوسى) }

{6  - پی افکندم از نظم کاخى بلند - که از باد و باران نیابد گزند (فردوسى)}

گرمازدگی...

 یاد این وقتا به خیر  

 

این نمایی از آبشار گنج نامه هستش که یخیده 

  

امروز هم گذشت .  

مثلا جمعه بود و ما خونه بودیم . از صبح که بیدار شدم و یه دوش گرفتم و صبحونه خوردم تا الان که اومدم نت دائماً در حال ترجمه بودم . دیگه حالم داشت بد می شد که اومدم اینجا . 

اینقدر هوا گرم شده که انگار داریم آب پز  می شیم . مثلا اینجا قدیما هوا خنک بود ، ولی انگار تب گرمای اروپا به اینجا هم رسیده . 

ولی یه تفاوت این وسط هست که اونجا تمامی امکانات رفاهی و ... وجود داره اما اینجا ... بماند . نا شکر نباشیم که همین را هم از دست ندهیم .  

عید نوروز که به همراه دوستان در منطقه بشاگرد هرمزگان (مرز هرمز گان با سیستان) بودیم هم اینقدر شکر بجا آوردیم که در شهر زندگی می کنیم و از امکاناتی چند بهره می بریم . 

در عید نوروز دمای هوای آن منطقه نزدیک 40 درجه بود و اما فکر کنم .... 

خدایا به داده و نداده ات شکر . 

امروز 2بار دوش گرفتم اگه مسئله کم آبی و اسراف نبود باور بنمایید که دلم نمیخواست از زیر دوش کنار بیام . 

به هر حال گرما چیزیست که من باهاش کنار نمیام. 

خدا به داد اهواز و قم و ... برسد. 

فردا هم گویا عید است و باور کنید نمیدانم برای چه ؟ 

کسی هم اینجا نیست که بپرسم ، اما پیشاپیش عیدتان مبارک ، خواه عید نوروز ، خواه نیمه شعبان و ... و یا پیروزی هسته ای ....

بهانه‌...

 

امشب تو بهانه ی من باش‌

    ای پرنده ی کوچک‌!

و لبخند که می‌زنی‌...

من اگر خدا بودم‌

سکوت را به شب می‌دادم‌

غم را به انسان‌

موسی‌َ را به بنی‌اسرائیل‌

و تو را برای خودم نگه می‌داشتم‌

من اگر خدا بودم‌

تو را روی اِوِرست بنا می‌کردم‌

امشب تو بهانه ی من باش‌

    ای پرنده ی کوچک‌

شاید دچار ترانه‌ای شوم‌...

خواب ابدی‌...

  

 

می‌خوابم‌  

 تا دغدغه‌های جهان را نچشم‌  

تا در ورای آسودگی به جست‌وجوی همه بگردم‌  

من در انتهای آن‌سوی مستی‌ام‌  

  بگذار بخوابم‌  

   ساعتها، ساعتها حرفی نیست‌  

        سالها می‌خوابم‌...

چراغ بی‌فروغ‌...

 

غافل از این که کوچه ی عشقت شلوغ شد

گفتم به خود که مال منی‌، این دروغ شد 

رفتم زیارت و به تمنّای روی تو

افروختم چراغ‌، ولی بی‌فروغ شد 

دردا که این محبّت آغشته با جنون‌

بدنام پرهیاهوی فکر و نبوغ شد 

پایان این تهاجم میمون و دلپذیر

آغاز پرتلاطم فصل بلوغ شد... 

چون ...


چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی...

خسته...

The water's funeral march 
on hands of stone 
proclaims the sure death of the spring
Where does the lover spring 
die? There... 
where golden fishes bloom
Passing the night 
oh! the saddest song 
where are you?
The tired moon 
the passerby reads the moon's thought 
in the stream

بی‌وفای برف‌...

 

گم گشته خاطرات تو در ردّ پای برف‌

دیدی چه کرد سادة من‌! بی‌وفای برف‌ 

امسال با قدوم خودت باز حک بکن‌

بر انجماد سنگی این دل به جای برف‌ 

می‌گفت قاصدک که ملولی و شایدم‌ 

رفته است از دیار شما هم صفای برف‌ 

این داستان کهنة سهراب خواندنی است‌

در ازدحام تازه‌شدن در صبای برف‌ 

امسال نامه‌های مرا از دلت بگیر

خورشید خوانده شعر مرا در عزای برف‌... 

مسافر...

  

دیدمش صبح که از کوچة ما رد می‌شد

و پس از هر قدمی گیج‌، مردّد می‌شد 

مانده بود این که بماند، برود، امّا رفت‌

و مه صبح که بین من و او سد می‌شد 

او به اندازة تنهایی من دور از من‌

او چنین رفت و چنان شد که نباید می‌شد 

با همان چادر مشکی‌، چمدانی نه بزرگ‌

می‌گذشت از نظر و حال دلم بد می‌شد 

گفته بود این که سه ماهی به سفر خواهدرفت‌

عدد از روی نود رد شده و صد می‌شد 

من سه بار این نودِ صدشده را طی کردم‌

بعد از آن‌، مرگ که بعلاوة سیصد می‌شد... 

تَه‌ِ دنیا...

 

این ایستگاه سوّم و لبریز آدم است‌

ساعت دوباره شش شده‌، امّا کسی کم است‌ 

هُل می‌دهند عالم و آدم در این میان‌

یک پیرمرد گفت‌: برو! صندلی کم است‌ 

این بار چندم است که او دیر می‌کند

یا صبح‌ِ زود رفته و حالا «مقدّم‌» است‌ 

حالا سوار یک اتوبوس قراضه‌ام‌

بازار چشمهای تماشا فراهم است‌ 

یک صندلی‌ّ کهنه مرا در خودش نشاند

یک صندلی که مثل خودم گنگ و مبهم است‌ 

بر او نوشته‌اند به خطّی خراب و زشت‌:

در این زمانه عشق‌، خدا، پوند و دِرْهَم است‌ 

صد ساربان ترانه و لبهای خشک من‌

شیخی به طعنه گفت که‌; آقا، محرّم است‌ 

 خواب و خیال آمد و در من عبور کرد...

آقا، بلند شو! تَه‌ِ دنیا، «مقدّم‌» است‌ 

... My Go To

We’ve been through a lot. I met you the first day of college and we quickly became the best of friends. Our budding friend group referred to us as “brother and sister,” inseparable from the start. A few months in, we realized we could be even more, and thus our relationship started. Our friendship grew right along with our relationship. We were best friends, lovers, and roommates-all in one.

Like any friendship or relationship, we had our ups and downs, but we were always together. We were there for each other through thick and thin, no matter what the issue. You went through the worst summer of your life, and I suffered right there with you-your pain was my pain, it went both ways.

It continued on for two years. Then our relationship ended so so badly-we hurt each other until there was nothing left to hurt. You said you couldn’t be with somebody who knew you so well. You wished that we had met 10 years down the road, because then you would’ve married me. That hurt and terrified me. We were both scared, falling out of (a type) of love, and we fought in circles. You unintentionally hurt me more then anybody other has, and in return I intentionally made you suffer for breaking my heart. Our two different relationships were so intertwined, our friendship greatly suffered and by the end we wanted nothing to do with each other.

Another year came along and we went our separate ways, it wasn’t always pleasant seeing each other around town, and that’s putting it mildly. I’m stubborn and argumentative, and you’re difficult and egotistical-not a good combination.

Finally, this spring I decided to try reconciling this deep-seeded hurt. So we started hanging out. While it only happened a few times, each time was wonderful and we connected in the incredible way that we used to, and we were so damn happy. Yet now it must end since we’re both going our own ways for the summer, so I guess we’ll see what the autumn brings.

Like I said, you’re my go-to.

If somebody in my family dies, or my car breaks down, or I need to go to the hospital, or some guy is offensive towards me-you’re the one I’m going to call. And I know it's mutual. It doesn’t matter if we don’t date, or talk all the time, or even see each other. But you know what, we love each other, whether we like it or not, we love each other. So , A., thanks for being my go-to.



بهار غم انگیز...

 

بهار آمد، گل و نسرین نیاورد

نسیمی بوی فروردین نیاورد

پرستو آمد و از گل خبر نیست

چرا گل با پرستو همسفر نیست؟

چه افتاد این گلستان را، چه افتاد؟

که آیین بهاران رفتش از یاد

چرا می نالد ابر برق در چشم

چه می گرید چنین زار از سر خشم؟

چرا خون می چکد از شاخه ی گل

چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟

چه درد است این؟ چه درد است این؟ چه درد است؟

که در گلزار ما این فتنه کردست؟

چرا در هر نسیمی بوی خون است؟

چرا زلف بنفشه سرنگون است؟

چرا سر برده نرگس در گریبان؟

چرا بنشسته قمری چون غریبان؟

چرا پروانگان را پر شکسته ست؟

چرا هر گوشه گرد غم نشسته ست؟

چرا مطرب نمی خواند سرودی؟

چرا ساقی نمی گوید درودی؟

چه آفت راه این هامون گرفته ست؟

چه دشت است این که خاکش خون گرفته ست؟

چرا خورشید فروردین فروخفت؟

بهار آمد گل نوروز نشکفت

مگر خورشید و گل را کس چه گفته ست؟

که این لب بسته و آن رخ نهفته ست؟

مگر دارد بهار نورسیده

دل و جانی چو ما در خون کشیده؟

مگر گل نو عروس شوی مرده ست

که روی از سوگ و غم در پرده برده ست؟

مگر خورشید را پاس زمین است؟

که از خون شهیدان شرمگین است

بهارا، تلخ منشین،خیز و پیش آی

گره وا کن ز ابرو،چهره بگشای

بهارا خیز و زان ابر سبک رو

بزم آبی به روی سبزه ی نو

سر و رویی به سرو و یاسمن بخش

نوایی نو به مرغان چمن بخش

بر آر از آستین دست گل افشان

گلی بر دامن این سبزه بنشان

گریبان چاک شد از ناشکیبان

برون آور گل از چاک گریبان

نسیم صبحدم گو نرم برخیز

گل از خواب زمستانی برانگیز

بهارا بنگر این دشت مشوش

که می بارد بر آن باران آتش

بهارا بنگر این خاک بلاخیز

که شد هر خاربن چون دشنه خون ریز

بهارا بنگر این صحرای غمناک

که هر سو کشته ای افتاده بر خاک

مزار کشتگان را غرق گل کن

بهارا از گل و می آتشی ساز

پلاس درد و غم در آتش انداز

بهارا شور شیرینم برانگیز

شرار عشق دیرینم برانگیز

بهارا شور عشقم بیشتر کن

مرا با عشق او شیر و شکر کن

گهی چون جویبارم نغمه آموز

گهی چون آذرخشم رخ برافروز

مرا چون رعد و توفان خشمگین کن

جهان از بانگ خشمم پر طنین کن

بهارا زنده مانی، زندگی بخش

به فروردین ما فرخندگی بخش

هنوز اینجا جوانی دلنشین است

هنوز اینجا نفس ها آتشین است

مبین کاین شاخه ی بشکسته خشک است

چو فردا بنگری، پر بید مشک است

مگو کاین سرزمینی شوره زار است

چو فردا در رسد، رشک بهار است

بهارا باش کاین خون گل آلود

بر آرد سرخ گل چون آتش از دود

بر آید سرخ گل، خواهی نخواهی

وگر خود صد خزان آرد تباهی

بهارا، شاد بنشین، شاد بخرام

بده کام گل و بستان ز گل کام

اگر خود عمر باشد سر بر آریم 

دل و جان در هوای هم گماریم

میان خون و آتش ره گشاییم

ازین موج و ازین توفان برآییم

دگربارت چو بینم، شاد بینم

سرت سبز و دل آباد بینم

به نوروز دگر، هنگام دیدار

به آیین دگر آیی پدیدار

...I just want one more day with you

 

I'm so sad and depressed
Is all I want to do is rest
I go to sleep at night
But my dreams I just can't fight

I think of you lying in that bed
And wonder if there is anything I could have said
I wish you were still here
But I know that you are still near

I love you more than you know
I just wish you didn't have to go
I just want one more day with you
And I know thats what you would have wanted too

I miss you more and more each day
There is so much more we had to say
I know I will see you again
But my life is just started to begin.

...Oh, I love you

 

I must be crazy now
Maybe I dream too much
But when I think of you
I long to feel your touch

To whisper in your ear
Words that are old as time
Words only you would hear
If only you were mine

I wish I could go back to the very first day I saw you
Should've made my move when you looked in my eyes
'Cause by now I know that you'd feel the way that I do
And I'd whisper these words as you'd lie here by my side

I love you, please say
You love me too, these three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together
Till the end of time

So today, I finally find the courage deep inside
Just to walk right up to your door
But my body can't move when I finally get to it
Just like a thousand times before

Then without a word he handed me this letter
Read I hope this finds the way into your heart, it said

Well maybe I, I need a little love yeah
And maybe I, I need a little care
And maybe I, maybe you, maybe you, maybe you
Oh you need somebody just to hold you
If you do, just reach out and I'll be there

These three words
They could change our lives forever
And I promise you that we will always be together

Oh, I love you
Please say you love me too
Please please
Say you love me too
Till the end of time
My baby
Together, together, forever
Till the end of time
I love you
I will be your light
Shining bright
Shining through your eyes
My baby

... lost love poem

 

 

Go It Alone 


I trusted you
Believed in what you said
And you played me.
I was willing to love you,
Be there for you,
Trust you;
And you hurt me.
You've lost out
Cause I'm the good thing
You'll never have another chance with
I'm the good thing
You'll never have.
And now when I see you,
You'll receive no smile.

I must go it alone
All on my own
and believe in myself
Cause I'm all I have.
And who I become
Depends only on me
Cause I'm all I have
To rely on to live

Words are just words
That hold no meaning
to the ones who don't feel
and don't care.

And now I must go it alone
On my own
I don't
need anyone
to make me feel
whole
to determine my self-worth
I don't need
anyone
I've got myself.

یک دوست...

جناب آقا یا خانم "یک دوست"  

هنوزم نمیخوای معرفی کنی؟ 

من یادم نمیاد از شهرستان لار از شیراز کسی رو بشناسم . اما انگار شما منو میشناسی. 

اسم شرکتی که ازش خدمات می گیری( ستاره سرخ لار ) هستش؟ 

دنیا کوچیک تر از اونیه که آدما بی نشونه بمونن. 

به هر حال اگه دوست داشتی معرفی کن .  

 

از این به بعد می خوام چند روزی هم شعرای انگلیسی بزارم .کسی اعتراضی داره ؟؟؟ 

 
Love Time

If I could have all the time in the world,
I know what I would do:
I’d spend the time
In pleasure sublime,
Just by being with you. 

holidays are coming agaaaaain

قابل توجه همه یدوستان گرامی . یه لطفی بفرمائید و اگه نظر واسه ی مطالب می نویسید اسمتون را هم ثبت کنید.

خیلی مهمه که بدونم کی چه نظری راجع به شعر ها و نوشته ها داده .

آخه یه دوست عزیز از شیراز فقط خودشو (یه دوست ) معرفی کرده .

مرسی از همه




"the beautiful thing about learning is that no one can take it away from you"
holidays are coming agaaaaain :)))