غافل از این که کوچه ی عشقت شلوغ شد
گفتم به خود که مال منی، این دروغ شد
رفتم زیارت و به تمنّای روی تو
افروختم چراغ، ولی بیفروغ شد
دردا که این محبّت آغشته با جنون
بدنام پرهیاهوی فکر و نبوغ شد
پایان این تهاجم میمون و دلپذیر
آغاز پرتلاطم فصل بلوغ شد...