چراغ بی‌فروغ‌...

 

غافل از این که کوچه ی عشقت شلوغ شد

گفتم به خود که مال منی‌، این دروغ شد 

رفتم زیارت و به تمنّای روی تو

افروختم چراغ‌، ولی بی‌فروغ شد 

دردا که این محبّت آغشته با جنون‌

بدنام پرهیاهوی فکر و نبوغ شد 

پایان این تهاجم میمون و دلپذیر

آغاز پرتلاطم فصل بلوغ شد... 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد