رها... غزل هشتم

ای رقیبان همه تنها بگذارید مرا

عاشقم واله و شیدا بگذارید مرا

برده از من دل و دین کافرک ترسایی

ببرید و به کلیسا بگذارید مرا

با من از نیک و بد خلق مگویید سخن

بی دلم بهر تماشا بگذارید مرا

به ره عقل مخوانید مرا از ره عشق

بروید و به همین جا بگذارید مرا

ز کنشتم به سوی کعبه به خواری مکشید

من که آزاده ام اینجا بگذارید مرا

من نه آنم که به یک وسوسه از جا بروم

بروید و به خدا وابگذارید مرا

تا کشم رخت به اقلیم جنون همچو هما

فارغ از عقل سرا پا بگذارید مرا


واگویه های پسری کله معلق

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد