جوابیه داش بهنام...

اینم جواب دوست گرامی ما به شعر ما (تو مثل فصل زمستان)



تو مثل فصل بهاری     

ز شور و عاطفه لبریز 

دوباره من به نگاهت 

کنم نگاه دل انگیز 

تو مثل فصل بهاری 

پر از شقایق و سنبل 

دوباره من به تو گویم 

که هستیم توئی ای گل 

تو مثل فصل بهاری  

پر از غرور و جوانی 

دوباره گوش فرا ده 

 بگویم آنچه ندانی 

  تو مثل فصل بهاری  

 رها چو باد صبائی 

منم اسیر نگاهت 

نشسته ام تو بیایی 

تو مثل فصل بهاری  

پر از شکوفه و لاله 

رهی همه دل و دین را 

به آستان تو داده...

سلام به ...


سلام می کنم به باد، به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی، 
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر ِ مدرسه،
به بالش ِ نمناک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باور کن من به یک پاسخ کوتاه،

به یک سلام سرسری راضیم!

آخر چرا سکوت می کنی؟

باید عاشق شد و ...

باید عاشق شد و خواند:باید اندیشه کنان پنجره را بست و نشست

پشت دیوار کسی می گذرد
می خواند :
باید عاشق شد و رفت
چه بیابان هایی در پیش است!
رهگذر خسته به شب می نگرد
می گوید:
چه بیابان هایی! باید رفت
باید از کوچه گریخت
پشت این پنجره ها مردانی می میرند
و زنانی دیگر
به حکایت ها دل می سپرند
پشت دیوار کسی، دریاواری بیدار
به زنان می نگریست :
(چه زنانی که در آرامش رود،
باد را می نوشند!
وبرای تو - برای تو و باد –
آبهایی دیگر در گذر است.)
باید این ساعت اندیشه کنان می گویم
رفت و از ساعت دیواری، پرسید و شنید
و شب و ساعت دیواری وماه
به تو اندیشه کنان می گویند:
(باید عاشق شد و ماند
باید این پنجره را بست و نشست!)
پشت دیوار کسی می گذرد،
می خواند :
( باید عاشق شد و رفت
بادها در گذرند.)

چرندیات ماهیگیرانه...


یک تور ماه گیری ساخته ام

امشب می خواهم ماه را شکار کنم.

آن را دور سرم چرخ خواهم داد

و قرص بزرگ ماه راخواهم گرفت

فردا نگاهی به آسمان بکن،

اگر ماه در آن ندیدی

بدان که آخر سر شکارش کردم

و انداختمش توی تور

امااگر ماه همچنان میدرخشد

یک ذره پائین تر را نگاه کن

و مرا ببین که با ستاره ای

در تور ماه گیری ام در آسمان پرواز می کنم.


روی آبیم و خود نمی دانیم...

تا چشمم به این دختر کله معلق

که توی آب است می خورد

می زنم زیر خنده.

هر چند که خوب نیست آدم به کسی بخنده.

چه کسی می داند شاید روزی

در یک شهر دیگری

این بار او سرپا باشد

و من کله معلق.

باید که...


باید که لهجه کهنم را عوض کنم
این حرفِ مانده در دهنم را عوض کنم

یک شمعِ تازه را بسرایم از آفتاب
شمع قدیم سوختنم را عوض کنم

هرشب میان مقبره ها راه می روم
شاید هوای زیستنم را عوض کنم

بردار شعر های مرا مرهمی بیار
بگذار وصله های تنم را عوض کنم

بگذار شاعرانه بمیرم از این سرود
از من مخواه تا کفنم را عوض کنم

من که هنوز خسته باران دیشبم
فرصت بده که پیرهنم را عوض کنم

باید شیوه سخنم را عوض کنم...


باید که شیوه سخنم را عوض کنم 

 شد شد، اگر نشد دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است 

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که درآن شعر خوانده ام 

آن گه مسیر آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه یک دوست سر زدم 

این بار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من 

باید که قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم 

گفتی که جامه کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار 

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود 

باید تمام آن چه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست 

وقتی که شیوه سخنم را عوض کنم

مرگا به من که با پر طاووس عالمی 

یک موی گربه وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته ام 

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین نشسته ام 

امروز میروم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد 

روزی هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نیستند 

باید برادران زنم را عوض کنم

دارد قطار عمر کجا میبرد مرا 

یارب عنایتی ترنم را عوض کنم

ور نه ز حول مرگ زمانی هزار بار 

مجبور میشوم کفنم را عوض کنم

تبریکات

سلام و عرض تبریکات و طول احترامات خدمت آنشرلی عزیز .  

در عنفوان سخنان شادباشی جهت خواهر زاده و سپس...

خدمتتان متعارضم که اندر احوالات ما هیچ نسیم خوشی نوزیدن کرده است.  

چندین صباحی می باشد که ما در خم پیاده رو هستیم و تاکنون راهی به کوچه نیافته ایم. 

گویی اسم کوچه را به نام شهیدی ، بزرگی یا ... بماند ، متغیر ساخته اند  که حتی یکصدو 18 هم در کار ما به نظاره انگاشته. 

اگر محولات ما را جویا گردیده ای در این تارنمایه الکترودیجیتالی محفوظ به تکرر مکرراتی از قبیل تحقیق و پژوهشاتیم.در صورت تمایل به تشاهد از راه زیر به وبلاگ متشخصانه ما نگاهی بیاندازید.  

www.homaee.blogsky.com

 

از چاهار سال بگذشته تا کنون توفیقی جز دوری جناب متعالی مقام نصیب مارا نگردانیده اند.

و اما در ادامات لغت موزون (( "نامرد" )) باید به پیشگاهتان متعارض گردم که  این لغت ریشه در گذشته هایی نه چندان دیر و کدر دارد. زمانی که فردی بهترین دوستدارش یا همان لفظ اخوی اش را متفروش یا همان لغت فراموشات می نماید و پس از چاهار سال یک پیام می گذارد و ایشان درجواب خواهر جان می تراوشد "نامرد" 

پس ما نیز به یمن محترمات گذشته و مکرمات آینده این لغت را تکرر بخشیدیم.  

اگر ناراحتی به دل گرفتید بزداییدش با عرض عذر خواهی ما

 

بیخیال . چه خبر؟ 

خوش میگذره ؟ 

چیکارا میکنی؟ 

در چه حال و هوایی هستی ؟ 

چی شد یادی از ما کردی .؟ 

ایمیل منو داری ؟ 

لطف کن جوبت رو به این ایمیل ارسال کن .  

 

با تشکرات  

 

fasle.zemestan@yahoo.com