باد...

به هم ریخته ست نفس هایم را
شالی که بر گردنت پیچیده ای
خرابم میکند و دگرگون دنیایم را
انگار دنیایی دیگر مهمانی بوده ام

شال...

بهم ریخته است برنامه ی باد را،

شالی که دور گردنت

پیچیده ای!

گم میشود...

انکارم میکند زمان
ولی دامن گیر میشوم
کنار خیال تو
تو که باشی
زمان هم گم می شود

چه میگویی...

چه می گویی؟
مگر بر سایه رنجین دستانم
به لمس انگشتان زیبایت
فراغی هست؟
من به رنجی که میبینم شادانم

و تو ...

 لب به لب
آغوش به آغوش
شهر به شهر
گور به گور
کتمان می کنند
تو را
در عطرِ دلتنگی و یادی فراموش

بعضی ها...

بعضی از گذشته ها
زیاد هم نگذشته اند!
دقیق که باشی ردپایشان را درآینده میبنی

من ودرد...

مرا ببر به افسردگی‌های موضعی‌ات...

بگذار کنار تو باشم


که بیایم به صرع


به تشنج‌های عصرگاهی‌ات...

اگر...

و اگر خیابان نبود
جا نمی شد
تنهایی مان در شهر...
قدم هایمان در زندگی!!
-----

برف های نیامده!

برف های نیامده!

تن این درختان برای لمس بی قرار شما
برهنه و تنهاست

برف های نیامده ی زمستان خشک !
برف های نیامده آب شده دود شده !

تو...

تو
همه ی احساست را پنهان کرده ای پشت ِ نگاه ِ من
و این کافی نیست

خدا حافظ...

باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد ....

به دنیا می گویم .... خداحافظ !

زن...

اگــر زنـی را نیـافـتـه ای کـه با رفتـنـش
نابود شوی
تمام زندگیت را باخته ای
این را منی میگویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیــده دور گـیسـوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریختـه پای گلدانهایش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مــبـــادا

چشم من...

پیراهن هیچ فصلی خیس تر از چشمان من نخواهد بود.

ما...

ما هزینه" دیگران" بودنمان را می دهیم