حـرفی نـدارم …
مـن حـاضـرم حـتی جـانم بـه لبـم رسـد …!
اگـر جـانم تـو بـاشی …
رنگ میگیرد این جان
با هر نگاهی که
بر عمق وجودم می نشیند
و هر گوشه ای از
دنیایم را
پر از نقاشی های
گوناگون میکند
تو
با دستان رنگی خود
پشت سرم می ایستی
چشمانم را میگیری
جای دستان رنگیت
بر چشمانم می ماند
و چشمی که
خاکستری میدید دنیا را
زین پس
همه جا
را
رنگ
به رنگ
می بیند..
تو از
رنگ خود
بر من
بر جانم
روحم
می بخشی
و این
نهایت
سخاوت توست..
8-3-91
یک روز در نیمه راه زندگی
از خود جلو زدم،
حالا دیریست وا مانده ام به راه
در انتظار خویش....
گاهی آنقدر مهربان می شوی
که نمی دانم
بایدکجا به دنبال دسته گلی که به آب دادی بگردم!
با یک عالمه فاصله از خودم
انتظار دارم به تو برسم !
از اول هم آرزوهایم محال بودند ...
نیازی به انتقام نیست.....
فقط منتظر بمان..
آن ها که آزارت می دهند،
سرانجام به خود آسیب می زنند.
و اگر بخت مدد کند،
خداوند اجازه می دهد
تماشاگرشان باشی !!
روزگار
چنان شاهرگ کلامم را بریده
که سکوتم بند نمی آید...
آغوش تو
چتر نجات من است؛
چرا باز نمیشود؟