هیچ...

 

چه با اقتدار بر من می تازد

 

 شب شده

تاریکی...سکوت...خاموشی

انگار دنیا دنیای دیگریست در شب

انگار راه برای گم شدن ها

برای رفتن ها

برای پرواز باز است

دل حجم سنگین زمان را تاب ندارد

بی قرار است

آخی!!!تفلی!!!

آسمان همیشه آبی کجاست؟

خورشیدی که چشمهایم را گریزان میکند کجاست؟

همه خوابند

حتی دست نشانده های آدمک ها هم در خوابند

تنها دل من بیدار است و خدای دل من!!

آخی!!تفلی!!!

شمال!!!

جنوب!!!

غرب!!!

و شرق!!!

خوب نگاه کن

خوب حس کن

آره فریاد بزن فقط خودتی و خودت

کسی نیست با نگاهش خلوتت را بر هم زند

کسی نیست با کنایه اش آزارت دهد

میدانم

میدانم از حبس شدن دلگیری

حتی از من دلگیری

میدانم....

ولی اگر حبست نمیکردم شاید الان زنده نبودی

این دنیا دنیای تو نیست

 

اینجا همه بی سر شده اند.

 

همه بی دل شده اند

 

هیچکس حرفت نمی فهمه

 

زود میمردی

 

زود میمردی

خیلی زود.......................

 

کودکی را دیدیم

که به همراه صفا همچو عقاب

پر کشان رفت بر این اوج فلک

آسمان زیر پر خویش کشاند

و بجز خاطره ای مبهم از آن

                                  هیچ نماند ........

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد