شاید...

می گفت تنهاست ازش خواستم یه کم از تنهاییشو با من قسمت کنه تا سهم کمتری از تنهایی به اون برسه اون می گفت نمیشه ولی من بیشتر اصرار کردم تا بالاخره قبول کرد بعد با هم شروع کردیم می خواستیم تنهاییشو نصف کنیم نصفش مال من نصف دیگش مال اون ولی اینقدر این تنهایی بزرگ بود که هیچ وقت نتونستیم نصفش کنیم . نمیدونم اصلا این تنهایی انتهایی داره یا من اصرار بیخودی  کردم من کارمو فعلا ادامه می ده  شاید وسط کار یکی پیدا بشه اونوقت شاید اون بتونه ته این تنهایی را پیدا کنه. امیدوارم .....

شایدم فکر میکنه تنهاست اگه این فقط یه فکر باشه شاید اصلا به انتهاش نرسیم.نمی دنم ولی گاهی هر چی آدم سنش می ره بالا و دوستای بیشتری پیدا میکنه و دور و برش شلوغ می شه بیشتر توی اون شلوغی و تنهایی خودش غرق می شه شایدم سعی میکنه که غرق بشه .

نمی دونم شاید.......

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد