تمنا

دست بالا بردم

تا که دستان پر از خواهش من را شاید

مهر او دریابد

بارها خوانده ام او را اما

او مرا می شنود؟

و میان همه هستی بی پایانش

او مرا می بیند؟

در جهانی که هزاران مه و خورشید در آن ناچیزند

ذره را راهی هست؟

......

بارش ابر سپید

تاری پنجره وهم مرا می شوید

کهکشانی به دل پنجره ام جای گرفت

و خدایی به دل کوچک من

قاصدی در راه است

و پیامی از نور

می توانی که بخوانی تو مرا

من تو را می شنوم،می بینم

میل جاری شده در خواندن تو

پاسخ ماست

رود با میل خودش جاری نیست

جذبه مهر فراخوانده ز دریا

سبب جاری رود

دست خالی مرا نور اجابت پر کرد

چشم نمناک مرا

گریه شوق 





بی مخاطب خاص
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد