و به این پنجره خورشید طلوع خواهد کرد
بوته خاطر آن یار گلی خواهد داد
یک نفر باز تو را خواهد خواند
و تو خواهی فهمید ، که به آغاز سفر نزدیکی
کوله بارت بردار
دست تنهایی خود را ، تو بگیر
و از آیینه بپرس
برکه روشن خورشید کجاست ؟
تو به امید و پر از شوق وصال
به بلندای پر از جذبه آن قله ، سقر خواهی کرد
لب آن برکه نور .
مهربانی در راه .
کوزه روشن نوری در دست.
به تو خواهد خندید.
و تو احساس عجیبی داری.
عاشق هجرت از خود و رسیدن به بلندی وصال.
گوش بسپار به آواز خدا.
آشنایی که به آرامش آن برکه نور.
و رها گشتن از خویش ، تو را می خواند.
با سلامی زیبا ..........
جرعه ای نور ، تو را خواهد داد.
و تو سیراب ، از آن خواهی شد.
اوج پر جذبه و تنها و بلند.
که دل تنگ تو را می خواهد.
دست در دست یقین ، تا نوک قله ، تو را می خواند.
یک قدم مانده به اوج.
از پس قله کوه ، پرتو روشن خورشید ، تو را خواهد یافت.
و تو شیدا و صبور، غرق در حیرت و زیبایی او خواهی شد .
و سراسیمه به ره توشه نظر خواهی کرد.
کوله بارت خالی است.
همچو دیدار یخی با خورشید.
چکه ، چکه ، تو در آن قله فرو خواهی شد.
شوق وصلی که از آن پنجره آغاز شده است.
پای آن قله ، فنا خواهد شد
بی مخاطب خاص