تو را خیال...

مگر هنوز به خاطر ،‌ تو را خیال من است
که هر کجا به زبان تو شرح حال من است ؟
عجب ز آینه ی قلب تو ، که در آن نقش
 ز بعد رفتن من ، باز هم خیال من است
 رضا و مهر تو نارم که جام زهر فراق
برابر تو ، به از شربت وصال من است
 رسید شعر تو و گوشم آشنایی داشت
به نغمه یی که ز مرغ شکسته بال من است
 اگرچه سوخت چو پروانه بال تو ای دوست
چو شمع سوخته تا صبح نیز حال من است
 شنیده ام که ز دوری ، هنوز رنجوری
اگر چه رنج و غمت مایه ی ملال من است
ولی نهفته نماند که ضمن دلتنگی
خوشم که باز به خاطر ،‌ تو را خیال من است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد