چشمانت...

در بیکران  اقیانوس نگاهت

ذره ای ناچیز ام

باورام نیست که  چشم هایت مرا بخواند.

در آواز موج های پر تلاطم اشک هایت

بی هیچ تکیه گاهی

ذره ای سرگردانم

و بی هیچ شتابی

در ثقل صفر.

 

گفته بودی که عشق را

در هیچ  منزلی

به تمنا نخواهی نشست

اشک شوق را به تمنای تو بخشیدم

و جستم و رفتم

و بی هیچ منزلی

سرگردان آبی چشم هایت بودم.

 

من از نیم نگاهی چند هراسانم

که خوابم را به یغما نبرند.

 

شبی که آسپیک

شبنم بوسه های کلئوپاترای هفتم را دربود

هفت دریا شبنم ازاشک هایت تهی شد.

من احتضار ستارگان را نمی شمر ام

من از نیم نگاهی چند هراسانم

که خوابم را به یغما نبرند.

و باور ام نیست که اقیانوس چشم هایت مرا بخواند
 
 
بینا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد