هوای رفتن دارم...

این جاهوا شبیه دوراهی رفتن است


این چشم های تب زده سهم تو و من است


این جا کمی خراب تر از مرز ذهن ها


درگیر قصّه های شب و دل سپردن است


دارم شبیه وسوسه ای تازه می شوم


این دردتوست یا که گناه خود من است؟


هی دود می شوی جلوی چشم های من


شاید دوباره فرصت خوب ندیدن است


حالا... فقط یکی دو قدم مانده تا ابد


تا آتشی که از هیجان تو روشن است


باران کمی به شیشه ،ترک... شیشه را شکست


لعنت به هر چه حسّ رمانتیک مردن است!


یک چار پایه تا تب تو باورم کند  


سیگار...،پک بزن !که زمان پریدن است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد