نجوا...

در برگچه های کاغذ ، با قلم دل

رنگ عشق می نوشت

به نجوای روشن بخش دل گوش میداد

روح افزا و زیبا ،

به یاد گل های نیلوفر ، یاس وحشی

آه ... کاش در آن نوشته ها جای داشتم

کاش برایم می نوشت ، اما باز دوستش دارم

میدانم دوستم دارد ، اما چرا هیچ زمان نمی آید

که بگوید : دوستم دارد

آه چه قدر حرف هایش تسکینم میدهد

کاش میدانست چه قدر دوستش دارم

یک برگ از برگ دلم باقی است

و باز

آن را حک میکنم

همیشه

در سیاه مشق های دفترم

دوستت دارم

این برگچه در رودی رونده جریان داشت

و به روی درختی تکیه داده بود

که درخت جان گرفت و

زنده شد                

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد