جستجوی بیهوده خاطرات...

در گذر از کوچه ها ،رویاها زیستن آغاز می کنند ،

و نبض کوچه ها را به خروش در می آورند ،

و چشمان ذهن به جستجو می پردازد و سنگ هایی را می یابد که روزی بر جسمش فرود آمده ،

آنها را به تمامی به خاطر دارد تو گویی که بخشی از خود را در کوچه ها پراکنده است،

آنگاه خشم هایش را به یاد می آورد ،

خشم بر این بیهودگی ، ریشه ها را یافته آنگاه غذایی جدید را دریافت میکند،

این ریشه های پوسیده عجبا گوارا غذایی و آبی.

آنگاه پس از سیری ̗ دوباره ، چشمها به روی هم می افتد وپس ̗ آن خوابی تا دیگر گرسنگی .

این جستجو نیست ،شکمبارگی است...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد