اینم یه جورشه...

آب می خواهم سرابم می دهند؛

عشق می ورزم عذابم می دهند

 
از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

خنجری بر قلب بیمارم زدند ؛

بی گناهی بودم و دارم زدند


از غم نامردی پشتم شکست؛

 دشنه ای نامرد بر قلبم نشست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد؛

 یک شبه بیداد آمد داد شد


عشق آمد تیشه زد بر ریشه ام؛

 تیشه زد بر ریشه ای اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد می شوم؛

 خوب اگر این است من بد می شوم


در میان خلق سر در گم شدم؛

 عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می کنم؛

 هر چه در دل داشتم رو می کنم


نیستم از مردم خنجر به دست؛

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم , بت پرستی کار ماست؛

چشم مستی تحفه ی بازار ماست

 
در می چو لب تر می کنیم؛

 طالعم شوم است باور می کنم

روزگارت باد شیرین شاد باش؛

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش


آه در شهر شما یاری نبود؛

قصه هایم را خریداری نبود

وای رسم شهرتان بیداد بود؛

شهرتان از خون ما آباد بود


خسته ام از قصّه های شومتان؛

خسته از همـدردی مسمومتان

گر نرفتم هر دو پایم بسته بود؛

تیشه گر افتاد دستم بسته بود


هیچ کس دست مرا وا کرد ؟نه.

فکر دست تنگ ما را کرد ؟ نه

هیچ کس اندوه ما را دید ؟ نه.

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه


هیچ کس چشمی برایم تر نکرد؛

هیچ کس یک روز با ما سر نکرد

هیچ کس اشکی برای ما نریخت؛

هر که با ما بود از ما می گریخت


چند روزی هست حـالم دیدنی است؛

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمین زل می زنم؛

گاه بر حـافظ تفال می زنم


حافظ دیوانه فـالم رو گرفت؛

یک غزل آمد که حالم را گرفت

" ما ز یاران چشم یاری داشتیم "


" خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد