غروب...مرداب...

شبانه های غمگین ، روزای بی ترانه
خواب و سکوت مرداب ، گودالی از بهانه
یک یار بی مروت ، یک اندوه بی پایان
یک مرداب حقیقی ، از اشک برف و باران
اینها همه حکایت ، از درد بی غروبند
از تشنه کامی عشق ، در رفتن تو بودند
ما عاشقان مرداب ، در گودال بهانه
درگیر با چه هستیم ، با عشق و یا زمانه
این عشق بی سرانجام ، گم شد ولی چه ها کرد
دریایی دلم را ، مرداب بی صدا کرد
گفتم که خسته ام من ، یکجا قرار من نیست
چون شعله در خروشم ، آرامش دلم کیست
عشق تو را نخواهم ، پس عاشق که هستی
معبود از تو دور است ، خالی از عشق و مستی
قلبت شکسته آری ، چون قلب من شکستی
این انتقام عشق است ، نه اوج خودپرستی
مرداب غم رها کن ، بالی بزن به فردا
این انتهای عشق است ، جاری شدن به دریا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد