دل من یه روز به دریا زد و رفت...
پشت پا به رسم دنیا زدو رفت...
پاشنه ی کفش فرار و ور کشید
آستین همّت و بالا زدو رفت....
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه فردا زد و رفت...
حیونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوّا زد و رفت...
دفتر گذشته ها رو پاره کرد
نامه ی فرداهارو تا زد و رفت...
دل من یه روز به دریا زد و رفت...
پشت پا به رسم دنیا زدو رفت...
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودش و تو مرده ها جا زد و رفت...
هوای تازه دلش می خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت...
دنبال کلید خوش بختی میگشت
خودش هم قفلی رو قفل ها زد و رفت...
به سرش هوای حوّا زد و رفت...