بار دیگر رسدم جامه سبزی ز بهار...

 

رنگ رخساره نبینی و ندانی ز نهان
چه کنم جز که بگویم سخن عشق عیان

نامه در دست نسیم است لب پنجره آی
منتظر باش که هر آن برسد نامه‌رسان!

باز سرمست و غزلخوان شود آن باد سحر
چون که شد بر سر آن سفره گیسو مهمان

باغ را باد خبر کرد از آن مهمانی
عن‌قریب است که در رقص درآید بستان!

کرده‌ام آنچه که در مذهب ابراهیمی‌ست
برده‌ام عقل به قربانگه عشقش قربان

صبح عید است و نهان از نظر خفته‌دلان
بوسه‌ها بر رخ هر برگ نشاند باران

بار دیگر رسدم جامه سبزی ز بهار
برکنم، برکنم این رخت که پوشانده خزان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد