تنهایی من

وتنها من می گویم:

روزگاران در گذر است و من در گذر روزگار
مردمان می روند و من با مردمان.به کجا؟.......
من نمی دانم.... به دور دست ها...... با مردمان میروم
زمان در پی گذشتن است و من نیز در پی زمان....
به سوی آنان رفتم. آنان مرا فرا می خواندندو من آنان را
با آنان گفتم و آنان با من
سخن از عشق
به دنبالش بودم.... بر روی زمین سیاه
بر روی آسمان پاک
و بر روی قلب سفید
بر روی آسمان آبی شهر می روم و از آنجا به پایین 
و از زمین اوج میگیرم و از آنجا به بالا
به دنبال یک چیز هستم و نیستم به دنبالش
این چنین است رسم عاشق دلان
با مردمان بسیاری بوده ام و می بودم
با آنان سخنانی می گفتم
سخنان بسیار
سخن از عشق
باید رفت.باید از اینجا رفت.به جایی میروم که مرا میخوانند
و من آنان را
به جایی که تمام از منند وبس
به مردمان گفتم.به مردمان پاک دل. آنان بودنند که مرا اجابت کردنند
همراهشان شدم ؛همراه سرزمین عشق.
اما این همراهی دیری نپایید 
به زودی از آنان جدا خواهم شد
خانه من جای دیگری است, خانه من در دور دست هاست 
جایی دور از اینجا؛ جایی که بنفشه ها با منند و گل ها با او....
جایی که آسمان با من است و زمین با او
من به جای دگر خواهم رفت؛بارها را بته ام.
که مرا می طلبد ؛ خدایش را خواندم.
که با من گفت خدایم را خواندم ؛ پس با او سخن گفتم سخن از عشق
او بود که من را به خود داد و خود را به من
روزگار این چنین نبود ؛ اما زمان از ما بود ؛زمان با من است.
اما بی وفا ؛ به غفلت از ما میگزرد
((زمان در پی گذشتن است و من در پی زمان))
این چنین است رسم عارف دلان
من را رها کرده و من او را
اما جای دگر خواهم رفت جایی به غیر از اینجا...
*****
در آن روز ابری ؛ که برف بارید از آسمان دل 
جامه سفیدم بر سراسر زمین پهن می بود 
برف بارید و من باریدم ؛بارش از درون
چون یاد او را در دل داشتم.. بادی وزید و من را با خود برد
به سوی دیار او ؛ دیاری جدا. در همین نزدیکی
در کنار او
به یاد دارم زمانهایی را که با او بودم ؛ به یاد دارم لحظه هایی که با او میرفتم و می خواندم
ابر دوباره بارید ؛ این بار بارشش از جایی دیگر بود
بارشش بیشتر می بود ؛بارش از درون
ابر ها باریدن و باریدن و من باریدم ؛ من از روزگاره خود باریدم
امروز همه جا سفید است ؛و این نشانه بارش من است
دیگر سیاهی نیست ؛امروز برف همه جا را پوشانده است 
حتی چشمهای مرا ؛ دیگر نمی بینم ؛ فقط خود و او را میبینم ؛ چون او همیشه با من است
حتی یاد و ذکرش با من است
امروز روزی است ابری ؛ باید از خانه به بیرون رفت ؛ باید رفت و بارها را بست و رفت
شاید ابر ها ذجای دگر هم ببارنند 
من می روم آنجا که ابر ها هر روز ببارند من میروم آنجا که هوا ابری باشد
اما در این سفر فقط با خیال خود ؛ می روم و هیچ چیز را با خود نمی برم حتی چترها 
چون چترها زیبایی برف ها را می پوشاند .
من میروم این بار به دور ها میروم و فقط خاطراتم میماند 
و من با آنان ؛ و من با خاطراتم است که مانده ام
من هنوز در انتظارم ؛ در انتظار روز وداع.....



واسه عکس هم از محمد حسین ممنونم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد