شبانه های بارونی...



امروز از صبح توی خونه بودم . اینجا واسه سومین روز هم بارانی بود البته الان که ساعت ۱۱.۳۰ شبه بازم این بارون بند نیومده. هوا خیلی لطیف بود ولی من جرات اینکه برم بیرون و نداشتم .از صبح پای تلویزیون بودم یا اینکه با کتاب و ترجمه مطالب تحقیقاتی خودم ور می رفتم.عملا از صبح تا الان ۳  صفحه بیشتر نتونستم ترجمه کنم . آخه متن تخصصی بود و ما هم که تا زور بالای  سرمون نباشه آسه آسه کار می کنیم. بعد از ظهر زنگ زدم به یکی از بچه ها که عید با هم  مسافرت بودیم .حالشو پرسیدم ولی انگار این داستان ادامه داره که تا بارون میاد صدای ما اکویی میشه و شبیه این میشه که داری توی لوله صحبت میکنی. الانم بعد از ۲۰ بار کانکت شدن بالاخره وصل شد . کلافه شدم بسکه ریدیال زدم  اشکم در اومد. و حالا که وصل شد یادم رفت کارم چی بود  و واسه چی بهونه می گرفتم .وااااااای هرچی فکر میکنم یادم نمیاد.بی خیال . فعلا همین پست رو میذارم  . شاید یکی پیدا شد و خوند و نظر گذاشت . خدا رو چه دیدی ........البته این متن واسه دیشب بود ولی چون ارسال نشد الان پستش کردم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد