مردی در انتظار کسی پیر میشود
انگار اسیر وحشت تقدیر میشود
بغض و سکوت و زلزلة شانهها و بعد
آهی، و قطره اشک سرازیر میشود
وقتی که عمق آیة عشق و جنون من
در امتداد چشم تو تطهیر میشود،
وقتی تمام سورة عمر سیاه من
در یک نگاه مست تو تفسیر میشود
وقتی غزل، رسالت شعر و ترانهام
بیآبرو و خوار و زمینگیر میشود
وقتی غرور من به بلندای آسمان
در دادگاه چشم تو تحقیر میشود
از حرفهای نغز تو وقتی قدمقدم
چیزی شبیه آینه تکثیر میشود
وقتی برای کشتن چیزی شبیه من
از آرمان و کار تو تقدیر میشود
«دیگر به انتظار کدامین رسالتی؟»
بشتاب ماه من، که دگر دیر میشود...