آشوب ...


 

یک لحظه ایستادم و آرام رد شدی‌

ماند این نگاه خسته و ناکام‌، رد شدی‌ 

آن‌قدر محو چشم تو بودم که بی‌خبر

کی آمدی و باز چه هنگام رد شدی‌ 

آشوب شد تمام وجودم‌، مگر عزیز

از قلب‌، چشم‌، یا که کجاهام رد شدی‌ 

این بار اول است که پُک می‌زنم و تو

از لابه‌لای دود و نفسهام رد شدی‌ 

می‌خواستم برای دوچشمت غزل شوم‌

پُک می‌زدی و باز سرانجام رد شدی‌...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد