جهان چشم تو...


با نردبانی می رسم پای جهان چشم تو


تا ماه پرنوری شوم در آسمان چشم تو


گفتم که ناهید توام، کلّ جهان فهمید که-


یک مشتری پیدا شده در کهکشان چشم تو


اعماق قلبم سوخت تا چشم تو از هم باز شد


قلب جهانی سوخت در آتشفشان چشم تو


دیو و پری ها گوشه ی دیوان من می ایستند!


 وقتی که من رد میشوم از هفت خوان چشم تو


باران عشقت را بباران بر تن خشکیده ام


شاید یکی کمتر شود از تشنگان چشم تو


من منطقم را داده ام ،مجنونم و بی فلسفه-


یک جام دیگر میزنم از شوکران چشم تو


بر آب و آتش میزنم تا توی قلبت جا شوم


با اینکه می افتم شبی، از نردبان چشم تو



لطفا نظر بدید .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد