ویران...

درختی بودم که هر سال بهاران شکوفه هایم زیبایی دشت و سبزه زار بود.
انبوه میوه هایم هر تابستان به رایگان ارزانی تو بود.
سایه‌ء برگهایم مامن آرامش رهگذران و مسافران بود.
شاخه هایم آویز تاب بازی کودکان بود.
تنهء استوارم گرمی بخش پشت خمیده ء کهنسالان بود.
منطره ء زیبای وجودم الگوی وصف شاعران و هنرمندان بود.
خزان برگریز در پیچ پیچه شاخه هایم غم شکسته ء عشاق سرگردان بود.
سپیدی برف بر روی شانه هایم یاد آور گذشت ایام بود.
ریشه هایم استحکام خاک پوشالی بود.
و روحم …. ارزانی طبیعت بود.
اما حال…..؛
بیا..با چشمان گریان بیا .
!!!تا ببینی بر من چه ها رفته است
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد