روز جمعه ای بود بس دلگیـــــــــــــــر...

 

آدمیزاد عجب که موجود عجیبی ست!
همواره در زمان گذشته سیر میکنیم و با "گذشته" زندگی میکنیم و همواره هم
به طرز غریبی اصرار داریم زندگی در "گذشته" را نفی کنیم و طرفدار پر و پا قرص زندگی
در "حال" و "دم" را غنیمت شمردن باشیم!
انگار نمیخواهیم باور کنیم که خط کش زندگی امروز ما بر طبق معیار ها ی دیروز اندازه میگیرد.. 

تجربه های خوب.. الگو می شوند و ما را با ته مانده مزه ی ترش و شیرینی در دهان رها میکنند
و بعد از آن هر آنچه به دهان آید آن مزه نیست! و ما روز در پی روز- همانها که اسمشان را امروز و فردا میگذاریم- سرگشته و گیج در پی تکراریم.. تکراری که تکرار نمیشود..

 تجربه های بد هم اما الگو میشوند..حس سوزش و درد  ..با ترس و احتیاط و محافظه کاری و با پیش قضاوتی ها ..هر روز و هر روز .. امروز و فردایمان را واکسینه میکنیم از ترس ابتلای دوباره..

 اشکال اینجاست که ما نمیدانیم "گذشته" از چه تاریخی به قبل اسمش" گذشته" است!
به جای : امروز فردایی ست که دیروز در انتظارش بودیم!
شاید بهتر است بگوییم : امروز دیروز ی ست که فردا می آید!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد