دردانه ها...


آنسوی  همین شیشه های بخار کرده
که برف
نرم نرمک ، نشیمن گاهی ساخته از برای خود
تو ؛ چه سخت گام بر می داری
هارمونی  قدم هایت اینحال
چه بی آهنگ است
مگر تو نبودی ، که خرامان
همین سپید گرفته سنگفرشهای  خیابان را
با من
نه
بی من
به آواز می پیمودی !؟
هیچ نگریسته ای ؛ دانه دانه برف
از آن دور و بالا
نه به سان  تندرهای  باران
که چنین نرم
برای ِ شنیدنت
آمده اند !؟
تو را
که همه برف های نشسته بر قرنیزهای  شهر هم
تماشا می کنند
باید
ترانه ای باشد از برایشان
آخِر این کهنه تصنیف های  خاک گرفته را
چند به تکرار باید خواند !؟
این سپیدکان  تازه رسیده
سالهاست
شاید قرنهاست
که بهتر زتو آگاهند
” زمستان است ” ، ” سرها در گریبان است “
می دانند که می بارند
” به روی  خار و خارا سنگ ”
.
.
.
.
.
.
.
تو
که به شال و قبا ، همه مسیرهای  برف پوشیده ای
تو که به کنج  گرم  پوستین ات ، خزیده ای
تو که سخت گام بر می داری
تو … !!؟
برای  این دُردانه های  آسمان  سُرخ
شعری خواهی گفت !؟!؟
آ ه
باور نمی کنم
.


[ هشتم بهمن ماه  89 - روز برفی ]

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد