نگو کفر است...


نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان

نمی خواهم که باشد این چنین آخر

خدا را لمس باید کرد

نگو کفر است

خدا را می توان در باوری جا داد

که در احساس و ایمان غوطه ور باشد

خدا را می توان بوئید

و این احساس شیرینی است

نگو کفر است

که کفر این است

که ما از بیکران مهربانیها

برای خود

خدایی لامکان و بی نشان سازیم

خدا را در زمین و آسمان جستن

ندارد سودی ای آدم

تو باید عاشقش باشی

و باید گوش بسپاری

به بانگ هستی و عالم

که در هر خانه ای آخر خدایی هست

نگو کفر است

اگر من کافرم،

باشد!

نمی خواهم خدایا زاهدی چون دیگران باشم

نمی خواهم خدایم را

به قدیسی بدل سازم
 
که ترسی باشد از او در دل و جانم

نگو کفر است

که سوگند یاد کردم من

به خاک و آب و آتش

بارها ای دوست

خدا زیباترین معشوق انسانهاست

خدا را نیست همزادی

که او یکتاترین
عاشقترین

معبود انسانهاست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد