چون باد...



عریان شده در باد ، رها از دنیا
می دوم تا ته دشت
تا خود قله ی کوه
تا به خط خورشید
مرز پیوستن دریا به هوا
تا که با باد یکی گشته و یک رنگ شوم
آن زمان ؛
گونه ی یک کودک یک ساله ببوسم در خواب
کاه از گندم یک مزرعه ی چیده شده دور کنم
و همان تابستان
بوزم در ده باز
دخترک بی تاب است
من نسیم خنکی گشته و نازش بکنم
زنی از آن طرف چشمه سلامم می داد
موج بر خرمن گیسوی سیاهش زده و دور شوم
قایقی ساکن بود
ناخدا ، خسته ؛ به امید نسیمی خاموش
همه نیرو شده تا ساحل دورهم مسیرش بشوم
و چه آسان امروز
می شوم من چون باد


سه شب پیش ساعت پنج صبح و از شدت دلتنگی

*******************
نکاتی را خدمتتان عارض گردم اینکه نوشته های غمناک من به خاطر فردی خاص نیست . فقط شاید از روی عادت باشد . به کسی بر نخورد ولی بهتر است واقعیت ها را گفت تا اینکه به ظاهر دوستدار دیگران باشیم و به خاطرشان از روی تظاهر جان فدا کنیم.

"روی دل با خون نوشتم عـــشق ممنوع است و بس"
"زندگی یعنی تنفس پشت زندان قفس"
**********************
"باورم هرگز نکردی هان تویی دنیای من"
"عشـــــق را ممنــــــوع کردم بعد تو رویای من"