ای که با مردن من زنده شدی
چه از این زنده شدن حاصل توست؟
کینه تلخ مرا کم مشمار
که به خون خواهی من قاتل توست
تا به دندان بکند ریشه تو
می تپد در رگ من کینه من
گور عشق من اگر سینه توست
گور عشق تو شود سینه من
تب تندی که مرا تشنه گداخت
عشق من بود و مرا دشمن بود
در تو بیمایه اگر درنگرفت
چه کنم قلب تو از آهن بود
کاش از سینه خود می کندم
این نهالی که به خون پروردم
کاش چون مکر تو را می دیدم
از تو و عشق تو بس می کردم
دل تو مرده صفت خاموش است
دل من پر تپش از سوداهاست
چه توان کرد که خشکی خشکی است
چه توان کرد که دریا دریاست!
هان مپندار مپندار ای زن
که چنین زود دل از من کندی
تو به هرجا که روی تنهایی
تو به هرجا که روی پابندی
من تو را باز به خود خواهم خواند
من تو را از تو رها خواهم کرد
تا کنارم بنشینی همه عمر
بندت از بند جدا خواهم کرد!!!