سر هم صحبتی دارم ، من و این ماه دیوانه
به شب می گویم از خورشید و می سوزد چو پروانه
دلم می خواند از عشق و به من تقدیر می شورد
که می داند فریب است این؛ نگاه و بوسه و شانه
خدا می خندد و یک گل برایم اشک می ریزد
چه مستم میکند این می؛ گلاب و خون به پیمانه!
همان بادی که بی مقصد، تمام شهر راچرخید
اسیر گیسو ا نت شدبه جرم گشت دزدانه
صدا می آید از فرهاد و با آهنگ شیر ین اش
شکوهی می دهد خسرو به بزم رقص شاهانه
گلوی شعر می گیرد برای شین در عشقش
ولی بی نقطه می ماند غمی در سین افسانه
*****************
چهارم فروردین نود - خوشحال میشم نظر بدی
*****************