دلنوشت...

خمره ای عشق به دست
به سراغ شب من می آیی
به سراغ همه تاب و تب من می آیی
پشت آن پنجره ی صبحدمان
پشت آن پلک زدن های مدام هیجان
روی رگبرگ کدامین گل سرخ
اسم مان حک شده است؟
بر تن نازک آن تازه درخت
نغمه ای ساخته ام
تو بگویی لبخند،من لب خاطره خواهم آمد
به تو خواهم خندید
بغض را پشت سکوت،دفن خواهم کرد
باغ بارانی من
به نفس های تو خواهد پیوست
ساکن لحظه ی پروانه شدن ،پیله ی پنجره ام را
به تپش های سه تارت بگشا
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد