رسم عشق...


تو آن شب بارش چشمان نمناک مرا دیدی

به رسم عشق خندیدی

نگاهت را ز من مستانه دزدیدی

ولیکن باز تابیدی

ز شرق سینه ی سردم

ندانستی که مدهوشم

که هر دم جامی از لعل لبت نوشم

حدیث آشنایم را نفهمیدی

من آن گمگشته در افسون چشمانت

که جان میگیرد از گلواژه های ناب لبخندت

دلم میگفت هستم تا ابد سرمست و پابندت

تو روزی آمدی از دوردست سبز رویایم

قرارم از کفم رفت و

قرار عاشقی مان ماند

در پس کوچه های بی قراری ها

به رسم عشق خندیدی

نگاهت را ز من مستانه دزدیدی

سکوتم را برای لحظه ای حتی،نفهمیدی

ولی من خوب می دانم

تو آن آبی ترین لبخند احساسی

که همچون عطر شب بوها

میان دفتر شعرم همیشه تازه می ماند


*********************

به تاریخ فروردین ماهی گمشده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد