هیچ...

 


ساده می گویم ، ز طوفانی که در این روزها بر پاست

از همان موج خروشانی که می کوبد بر این دل ها
آه … آری
چه سنگین هر غزل ، هر شعر ، حتی یک ترانه
چو بغضی کهنه در پستوی پر پیچ و خم این سینه می ماند
چقدر اندوه بیهوده ، سراسر درد ، چون خروار
خمیده پشت این انسان
ربوده خواب از چشمان
چو عشقت بال و پر بگشود در این دشت
به تیری آتشین ، دستی پر از کین
به بی مهری ، به بی میلی ، به تردید
شود نابود و ویران ، گوییا هرگز نبود است هیچ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد