شب نوشته ای...

 

مماس تنت که میشوم

نارنج های نارس همسایه را

 به رخم میکشی

و میکشیم از بلور تنت

بوسه ای که سالهاست

پشت گوش انداخته ای.

¤

کبودی ابرها را

بکش  پشت پلکهات

شاید برف ببارد توی این سلول.

 من روی تنم

پر از رد پای ماده گرگیست

که احمقانه سمت کمین میکشاندم.

بخند

توی اتاق بازجویی هم می توان رقصید....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد