هیچکس...


چادر شب را سرت کن همسفر تا هیچکس

روی ماهت را نبیند آخر اینجا هیچکس ...


مثل رودی راه افتادیم و نجوا می کنیم

زیر لب : ما عاشقیم و غیر دریا هیچکس ...


من تو را دارم همین کافی است ! دخترهای شهر

روزگاری عاشقم بودند و حالا هیچکس ...


آسمانها را به دنبال تو می گشتیم عشق

در زمین پیدا شدی ... جایی که حتی هیچ کس ...


زندگی کشف است ورنه سیبهایی سرخ تر

سالها از شاخه می افتاد اما هیچکس ...


کوله بارت را مهیا کن که فصل رفتن است

مرگ شوخی نیست می دانی که او با هیچکس ...

واقعاً هیچکس
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد