کاش امشب...

مخملی سیاه و پر نگین
لباس ِ سنگینی بر تن ِ آسمان
و هوایی که بی هیچ دلیل
آبستن ِ نسیمی خنک بود
و برگهای درختان
سر مست
گرم ِ بازی سایه و نور
با تک تیرک ِ چراغ کوچه
و تو
آرام
سوار بر خنکا ی نسیم
دلبر و مواج
همذات با نور
پاورچین پاورچین
آمدی
آرام پرده را کنار زدی
و پای بر پلک ِ خوابم گذاردی
گام به گام
قدمهایت را بر پلک ِ خوابم
معبری می شوم
نفسی عمیق
و وجودی سرشار از تو
دستانم عطر ِ پیراهنت را گرفت
آن دم که پیراهنت را
کشان کشان
باد می برد
و من صیاد ِ آن شدم
و ربودمش ز دست ِ باد
دیگر هیچ شبی
این چنین
فرصتم نیست
تا شمایل ِ دل آرامت را
به نظاره بنشینم
...
کاش امشب را
هیچ دستی
گلیم ِ سحر نبافد



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد