تو...

تو تمام می شوی 
در لحظه ای که 
دنیا برایت 
باری است 
که تحملش را
شانه های تو
نا توانند
و تودر پس پنجره ای 
به نورهای 
ریز و درشت و محو شهر نگاه میکنی 
که در چشمانت 
محو و محو تر میشوند
و آدمهایی 
که از فاصله ای چنین 
ریز و ریزتر
دور و دورتر میشوند
و حس شان 
و روحشان 
از تو غریبه و غریبه تر
توبا خودت 
از همه بیگانه تری...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد