عشق تو...

مهم نیست پشت سر

یا رو به رویم چیست

همینکه تو در منی

برای همسایگی با آفتاب

و همزبانی ِ گنجشک ها

کافی ست

با تو می شود باغچه را فهمید

دست ها را پر از باران کرد

می شود نشست

پای خاطرات ماهُ پنجره

یا غیبت شمعدانی

پشت سر شب بوها

می توان دانست

گیلاس ها چرا همزادند

و سیب ها آری

از تیرۀ حوّایند

یادگار من از تو

کلبۀ کوچکی ست

در دامنه های سبز دلم

که تو را تمام سال

در آنجا می گذرانم

خیالت مثل جویباری بی تعجیل

از گل های وحشی

سرچشمه می گیرد

از فصل لانه سازی چکاوک ها

می گذرد

و راهش را

از میان قایم باشک پروانه ها

و سُک سُکِ قاصدک ها

می گشاید

و موّاج از ساق پای نیلوفرها

به مزرعۀ دلم می ریزد

تو مثل بهار

مرا پر از شکوفه می کنی

بی آنکه بیاید

عشق تو بر تنهائی من

بوسۀ خداحافظی می زند

و به رؤیائی شیرین

سلام می گوید

تقویم ها

همیشه اشتباه کرده اند

بعد از خزان من

فصل بهار توست !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد